نهج البلاغه - پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) - جلد 3

آیة الله العظمی مکارم شیرازی با همکاری: جمعی از فضلاء و دانشمندان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهج البلاغه

خطبه 90

خطبه 90(1)



و من خطبة له عليه السّلام

و تشتمل على قِدَم الخالق و عظم مخلوقاته، و يختمها بالوعظ
اين خطبه پيرامون ازلى بودن خداوند و عظمت مخلوقات او سخن مى گويد و آن را با موعظه و اندرز پايان مى بخشد.

خطبه در يك نگاه

اين خطبه داراى چهار بخش است با مفاهيمى كه در ارتباط با يكديگر است.

در بخش اوّل: ازلى بودن خداوند با تعبيرات بسيار گويا و زيبايى تشريح شده است.

در بخش دوم: سخن از احاطه علمى خداوند نسبت به بندگان و آگاهى او بر زوايا و خفاياى وجود انسان است.

در بخش سوم: دشمنان خدا را به مجازات هاى سخت تهديد، و دوستان و مطيعان و شاكران را به پاداش هاى عالى تشويق مى كند.

1. سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» قسمت عمده اين خطبه را از نويسنده «عيون الحكم و المواعظ» (على بن محمّد واسطى) نقل مى كند و در «غرر الحكم» تنها ذيل آن آمده است و هر دو نشان مى دهد كه از منبعى غير از «نهج البلاغه» گرفته اند و گرنه هر دو با متن «نهج البلاغه» هماهنگ مى شدند. «ابن اثير» در «نهايه» نيز به تفسير لغاتى از آن پرداخته كه نشان مى دهد آن را در اختيار داشته است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 141).


در بخش نهايى: يعنى بخش چهارم، در چند جمله كوتاه و پر معنا همه بندگان خدا را موعظه مى كند و اندرز مى دهد و گويا بخش هاى سه گانه پيشين، همه مقدّمه اى است براى اين بخشِ انسان ساز و بيدار كننده.






بخش اوّل

الْحَمْدُللهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَة، وَالْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّة، الَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً; اِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاج، وَلاَ حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاج، وَلاَ لَيْلٌ دَاج، وَلاَ بَحْرٌ سَاج، وَلاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاج، وَلاَ فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج، وَلاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد، وَلاَ خَلْقٌ ذُو اعْتَِماد: ذلِكَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ، وَ إِلهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ، وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ: يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيد، وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيد.

ترجمه

حمد و سپاس ويژه خداوندى است كه بى آنكه ديده شود شناخته شده است و در آفرينش موجودات به فكر و انديشه، نيازى ندارد; خداوندى كه هميشه بوده و تا ابد، خواهد بود; در آن هنگام كه نه آسمانى صاحب برجها وجود داشت و نه حجابهاى فرو بسته; نه شبى تاريك، نه دريايى آرام، نه كوهى در كنار درّه هاى وسيع، نه راهى پر پيچ و خم، نه زمينى آرام، نه مخلوقى صاحب قدرت; اين است پديد آورنده موجودات و وارث آنها و معبود خلايق و روزى دهنده آنها; خورشيد و ماه در طريق اطاعتش، پيوسته در حركتند: هر تازه اى را (با گردش پياپى خود) كهنه مى سازند و هر دورى را نزديك مى كنند.





شرح و تفسير او بود و هيچ كس نبود!

امام(عليه السلام) در اين بخش، به سه وصف از اوصاف الهى اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد: «حمد و سپاس ويژه خداوندى است كه بى آنكه ديده شود شناخته شده است.» (الْحَمْدُ لِلّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَة)
آرى، او جسم نيست و زمان و مكان و جهت ندارد كه با چشم ديده شود; چرا كه جسم بودن نشانه نقصان و نيازمند به زمان و مكان است، در حالى كه او از هر نظر كامل است; ولى با اين حال دلائل بى شمارى در نظام جهان هستى از وجود پاك او خبر مى دهد و آيات آفاقى و انفسى، ما را به ذات بى مثالش رهنمون مى شود. او ديده نمى شود، ولى از هر چيز كه ديده مى شود، شناخت شده تر است; تمام ذرّات عالم، تسبيح او مى گويند و شاهد وجود او هستند.

در دومين توصيف مى فرمايد: «همان كسى كه در آفرينش موجودات، به انديشه و فكر نياز ندارد.» (وَ الْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّة(1))
كسى نياز به انديشه دارد كه چيزى بر او مجهول است و با سر پنجه فكر مى خواهد از آن پرده بردارد; امّا براى كسى كه هيچ مجهولى براى او وجود ندارد، انديشيدن محال است، محال.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از تعبير «غَيْرِ رَوِيَّة» اين باشد كه خلقت پروردگار مسبوق به هيچ سابقه اى نيست; بر خلاف خلاقيّت انسانها در امور مربوط به زندگيشان كه معمولاً مسبوق به سابقه است و يا تركيبى است از مجموعه آنچه را كه ديده اند و شنيده اند و آزموده اند.

1. «رَويّه» از مادّه «رَىّ» (بر وزن حىّ) در اصل به معناى سيراب شدن است و هنگامى كه به باب «تفعيل» مى رود، به معناى تفكّر و انديشيدن مى آيد كه نوعى سيراب شدن فكر از درك معانى است و از آنجا كه انسان به هنگام انديشيدن، سوابق هر كار و هر چيزى را در نظر مى گيرد، ممكن است كنايتاً در امور بى سابقه نيز بكار رود.


در سومين توصيف مى فرمايد: «همان خداوندى كه هميشه بوده و تا ابد خواهد بود.» (الَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً)
ازليّت و ابديّت پروردگار كه مخصوص ذات مقدّس او است، لازمه نامحدود بودن آن ذات پاك است. چرا كه اگر چيزى آغاز داشته باشد، يا پايانى براى او متصوّر شود، حتماً محدود است; ذات نامحدود و لايتناهى نه آغازى دارد و نه پايانى; او عين هستى و وجود است; هميشه بوده و تا ابد خواهد بود.

سپس در توضيح ازلى بودن خداوند تعبيرات جالبى بيان مى فرمايد; مى گويد: «ذات مقدّسش آن روز بود كه نه آسمانى صاحب برجها (و صُوَر فلكى موجود) بود، و نه حجابهاى فروبسته، نه شبى تاريك، نه دريايى آرام، نه كوهى در كنار دّره هاى وسيع، نه راهى پر پيچ و خم، نه زمينى آرام، و نه مخلوقى صاحب قدرت» (اِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاج، وَلاَ حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاج(1)، وَلاَ لَيْلٌ دَاج(2)، وَلاَ بَحْرٌ سَاج(3)، وَلاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاج(4)، وَلاَ فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج، وَلاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد، وَلاَ خَلْقٌ ذُو اعْتِمَاد).

تعبير به «حُجُب» (حجابها) و «ذَاتُ إِرْتَاج» كه به معناى فروبسته است، ممكن است اشاره به چيزى باشد كه در روايات متعدّد وارد شده كه بر فراز آسمانها و در زير عرش خداوند، حجابهايى از نور وجود دارد كه هيچ مخلوقى (جز كسى كه خدا اراده كند) نمى تواند به آن نزديك شود; اين حجابها كه از شدّت نورانيّت، مانع نگاه كردن يا عبور كردن است، بخشى از مخلوقات خداوند است كه احتمالاً بعد از آفرينش عرش، به وجود آمده و ميان عرش و آسمانها جدايى افكنده است.

1. «اِرتاج» مصدر باب اِفعال از مادّه «رتج» (بر وزن خرج) به معناى بستن است و هنگامى كه به باب افعال مى رود به معناى محكم بستن مى آيد.

2. «داج» اسم فاعل از مادّه «دجو» (بر وزن هجو) به معناى تاريك است.

3. «ساج» نيز اسم فاعل از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) به معناى ساكن و آرام است.

4. «فِجاج» جمع «فجّ» به معناى فاصله ميان دو كوه و به تعبير ديگر: به معناى درّه است; سپس به جادّه هاى وسيع اطلاق شده است. بعضى از ارباب لغت گفته اند معناى اصلى «فجّ» فاصله اى است كه انسان در ميان پاهاى خود به هنگامى كه به صورت باز مى ايستد، ايجاد مى كند.


در روايتى از امام كاظم(عليه السلام) مى خوانيم كه در فلسفه تكبيرات هفتگانه، در آغاز نماز فرمود: «اى هشام! خداوند هفت آسمان آفريد و هفت زمين و هفت حجاب...» سپس از ذيل حديث استفاده مى شود كه «پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به هنگام معراج، حجابها يكى پس از ديگرى از مقابل او برداشته شد و هر حجابى كه برداشته مى شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)تكبير مى گفت و اين است فلسفه تكبيرات هفتگانه. (شخص نمازگزار نيز وقتى به نماز، كه معراج مؤمن است، روى مى آورد براى اينكه حجابها از برابر او برداشته شود، تكبيرات هفتگانه مى گويد)(1)»
از مناجات معروف «شعبانيّه» نيز استفاده مى شود كه اين حجابهاى نورانى كه مانع از ديد كامل عظمت خدا است، از برابر ديدگان جمعى از «اولياء اللّه» برداشته مى شود.(2)
البته ما اطلاع زيادى درباره ماهيّت اين حجابها نداريم و از «مناجات شعبانيّه» كه اين حجابهاى نور را در برابر چشم دلها ذكر كرده است، استفاده مى شود كه اشاره به يك سلسله مفاهيم ماوراى طبيعى است.

مرحوم «علاّمه مجلسى» در «بحار الانوار» بعد از اشاره به موضوع «حُجُب نوريّه» كه در روايات وارد شده شرحى دارد كه بيانگر تفسير حجابها در، بُعد جسمانى و روحانى، يا مادّى و معنوى است.(3)
جمله هاى «وَ لاَ لَيْلٌ دَاج، وَ لاَ بَحْرٌ سَاج...» در عين اينكه ناظر به ازليّت خداوند و وجود مقدّس او قبل از آفرينش عالم است، اشارات پرمعنايى به نعمت هاى بزرگ او در پهنه آفرينش دارد; چرا كه تاريكى شب و آرامش دريا، هر دو از نعمت هاى او


1. وسائل الشيعه، جلد 4، صفحه 723، حديث 7، از باب 7، ابواب تكبيرة الإِحرام: «يَا هِشَامُ إِنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ سَبْعاً وَ الاَْرَضِينَ سَبْعاً وَ الْحُجُبَ سَبْعاً...».

2. عبارت مناجات اين است: «إِلهِي هَبْ لِي كَمَالَ الاِْنْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَأَنِرْ أَبْصـَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ...».

3. براى توضيح بيشتر، به جلد 55 بحارالانوار، صفحه 46، مراجعه شود.


است; شبِ تاريك، آرام بخش است و خواب در ظلمت، اثر عميقى در بازسازى روح و جسم دارد; همان گونه كه درياى آرام، آماده بهره گيرى براى كشتى رانى، ماهى گيرى و استخراج لؤلؤ و مرجان است.

«جَبَلٌ ذُو فِجَاج» (كوه، با راههاى وسيع) اشاره به اين است كه اگر كوهها مانند ديوارهاى بلندِ به هم پيوسته اى بودند، مناطق روى زمين را از يكديگر جدا كرده و رفت و آمد در سطح زمين مشكل مى شد; امّا خداوند به حكمتش آنها را از هم بريده و جادّه هاى وسيعى براى عبور و مرور در ميان آنها قرار داده است.

«فَجٌّ ذُو اعْوِجَاج» (درّه هاى پر پيچ و خم) ممكن است اشاره به اين نكته لطيف باشد كه اگر پيچ و خم درّه ها نبود و سيلابها به صورت مستقيم و سريع حركت مى كردند، همه چيز را در مسير خود ويران مى ساختند; ولى پيچ و خم درّه ها، سيلاب ها را مهار كرده و تحت كنترل قرار مى دهد.

«أَرْضٌ ذَاتُ مِهَاد» اشاره به زمين هاى گسترده آرام است. اگر لرزشها و زلزله ها - كه عوامل گوناگونى از درون و برون زمين دارند- سطح زمين را نا آرام مى ساختند، نه خانه و كاشانه اى در آن بنا مى شد و نه مَهْدِ استراحتِ انسانها بود.

«خَلْقٌ ذُو اعْتِمَاد» (خلق صاحب قدرت) اشاره به توانايى هاى روحى و جسمى است كه خدا به انسانها داده و آنها را براى وصول به مقاصدى كه دارند، آماده مى سازد.

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «(خداوندى كه داراى اين اوصاف است، نشانه هاى وجودش جهان را پركرده و قادر و توانا بر همه چيز است و از ازل وجود داشته) چنين خداوندى با اين صفات، پديد آورنده موجودات و وارث آنهاست.» (ذلِكَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ)
چرا كه همه آنها از بين مى روند و ذات پاك او مى ماند و با چنين اوصافى: «معبود خلايق است و روزى دهنده آنها» (وَ إِلهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ)
چرا معبود نباشد؟ حال آنكه تمام صفات كمالات در او جمع است. اضافه بر آن،


رزق و روزى همه بدست اوست. اگر عبادت به خاطر عظمت باشد، شايسته اوست و اگر به عنوان شكر منعم باشد، بازهم سزاوار اوست.

در پايان اين فراز، اشاره به دو نعمت ديگر كه از نشانه هاى قدرت و عظمت اوست كرده، مى افزايد: «خورشيد و ماه، در طريق اطاعت، پيوسته در حركتند: هر تازه اى را (با گردش پياپى خود) كهنه مى سازند و هر دورى را نزديك مى كنند.» (وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ(1) فِي مَرْضَاتِهِ: يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيد، وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيد).

«كره ماه» بدون شك دائماً در حركت است; ولى نسبت دادن حركت به «خورشيد» ممكن است اشاره به حركت ظاهرى او باشد (هر چند او در واقع ثابت و زمين دور آن مى گردد) يا اشاره به حركات ديگرى است كه خورشيد، بلكه تمام منظومه شمسى در مجموعه كهكشان دارند.

جمله هاى «يُبْلِيَانِ...» از يك سو هشدارى است به همه انسانها كه بدانند طبيعت عالم مادّه، سرانجام فرسودگى و كهنگى و زوال است; همه چيز در حال دگرگونى است و رو به سوى زوال پيش مى رود و به همين دليل، هرگز نبايد به چيزى دل بست.به علاوه، آنچه در نظر بسيارى از مردم دور است (پيرى و از كارافتادگى و مرگ و نيستى) با گردش خورشيد و ماه، تدريجاً نزديك و نزديكتر مى شود و اين نيز از نعمت هاى خداست و گرنه چنان غرور و غفلت، انسان را فرا مى گرفت كه به كلّى از حق بيگانه مى شد.

اين نكته نيز شايان توجّه است كه بسيارى از تعبيرات بالا، از آيات قرآن گرفته شده است. قرآن مجيد مى گويد: «وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ بِسَاطاً* لِتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً»(2). و نيز مى فرمايد: «اَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً»(3) و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ سَخَّر لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَيْنِ»(4).




1. «دائبان» تثنيه «دائب» از مادّه «دَأْب» و «دُؤُوب» (بر وزن قلب و قلوب) به معناى ادامه كار، مطابق يك عادت و سنّت ثابت است. بنابراين واژه «دائِب» به معناى شخص، يا چيزى است كه در انجام يك برنامه، به طور مستمرّ و به صورت يك حالت و سنّت پيش مى رود.

2. سوره نوح، آيه 19-20.

3. سوره نبأ، آيه 6.

4. سوره ابراهيم، آيه 33.

بخش دوم

قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ، وَأَحْصَى آثَارَهُمْ، وَأَعْمَالَهُمْ، وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ، وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ، وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِيرِ، وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الاَْرْحَامِ وَالظُّهُورِ، إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ.

ترجمه

خداوند روزى آنها (مخلوقات) را در ميان آنها تقسيم كرد و آثار و اعمال آنها، تعداد نفوس (نَفَس ها)، خيانت چشم ها و آنچه را در سينه پنهان مى دارند، همه را احصا كرده و حساب آنها را دارد; و (نيز) محلّ استقرار انسان ها را در رحم مادران و جايگاه آنها را در صلب پدران و ادامه زندگى شان را تا هنگام مرگ، همه را مى داند.


شرح و تفسير از همه اسرار وجودتان آگاه است!

در اين بخش از خطبه، باز هم امام(عليه السلام) ناظر به بيان پاره اى از صفات خداوندى است; صفاتى كه در رابطه با وضع انسانها و سرنوشت آنها است، تا مقدّمه اى باشد براى اندرزهاى حساب شده اى كه در بخش هاى آينده خطبه، مى آيد. مى فرمايد: «خداوند روزى آنها (مخلوقات) را در ميان آنها تقسيم كرد.» (قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ)
ناگفته پيداست منظور از تقسيم ارزاق، تقسيم بر حسب تلاش ها و كوشش ها و


لياقت هاست، نه اينكه خداوند تضمين كرده باشد رزق و روزى هركس را به درِ خانه او آورده و تحويل دهد; گر چه گاهى انسان «مِنْ حَيْثُ لاَيَحْتَسِبُ» و از جايى كه انتظار ندارد، بهره ها مى برد; ولى اين يك اصل و قانون نيست، بلكه اصل و قانون، تلاش و كوشش و مديريّت و ابتكار است.

به تعبيرى ديگر: «رزق و روزى» بر دو گونه است: گونه اى از آن مشروط به تلاش و كوشش است كه اگر انسان به دنبال آن نرود و تلاش معاش نكند، از آن محروم خواهد شد، و قسم دوم حتمى است و غيرقابل تغيير كه اگر انسان به دنبال آن برود يا نرود، به او مى رسد. اساس قسم اوّل است، هرچند در روايات به هر دو قسم، اشاره شده است; آن گونه كه در كلام ديگرى از همان امام هُمام مى خوانيم: «إِنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ; روزى دو گونه است: قسمى از آن، تو بايد به دنبال آن بروى و قسمى از آن، به دنبال تو مى آيد.»(1)
اين نكته نيز شايان دقّت است كه «اَرزاق» را نبايد تنها به آب و غذا تفسير كرد; بلكه تمام مواهب زندگى مادّى و معنوى را شامل مى شود. آرى، خداوند موهبت علم و دانش و ايمان و مقام و موقعيت اجتماعى و امثال آن را در پرتو تلاش ها و كوشش ها تقسيم فرموده، ولى گاه براى اين كه نشان بدهد در پشت عالَمِ اسباب، دستِ قدرتِ «مسبّب الاَْسباب» كار مى كند، تلاش ها را بى نتيجه و آنهايى را كه تلاش نكرده اند، به نتيجه مى رساند و همان گونه كه گفتيم اينها استثنائاتى است براى توجّه به ذات پاكِ «مسبّب الاسباب».

سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد: «خداوند آثار و اعمال انسان ها، تعداد نفوس، خيانت چشم ها و آنچه را در سينه ها پنهان مى دارند همه را احصا كرده، و حساب آنها را دارد» (وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ، وَ أَعْمَالَهُمْ، وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ، وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ، وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِيرِ).

1. نهج البلاغه، نامه 31.

اضافه بر اين: «محلّ استقرار آنها را در رحم مادران و جايگاهشان را در صُلب پدران و ادامه زندگى آنان را تا هنگام مرگ، همه را مى داند.» (وَ مُسْتَقرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الاَْرْحَامِ وَ الظُّهُورِ، إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ).

«مفسّران نهج البلاغه»، گاه «آثار» را به معناى جاى پا و گاه به معناى آثارى كه از انسان در جهان باقى مى ماند، تفسير كرده اند و «عدد اَنفُس» به معناى «تعداد انسان ها» در هر عصر و زمان و مكان است و گاه به معناى «عدد نَفَس ها» تفسير شده است. (اين تفسير در صورتى است كه نسخه، «اَنفاس» بوده باشد; چنان كه بعضى از مفسّران نهج البلاغه نقل كرده اند، كه البتّه مناسب جمله هاى قبل و بعد، همين است).

منظور از خيانت چشم ها، نگاه هاى هوس آلود به آنچه نگاه بر آن حرام است، يا اشارات توهين آميز به وسيله چشم، به افراد پاك و بى گناه است.

جمله (وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ) اشاره به نيّت هاى خوب و بد و پاك و آلوده است و همچنين عقايد مختلف.

«مُسْتَقَرّ» اشاره به رحم مادران است كه نطفه براى مدّت نسبتاً طولانى در آن استقرار مى يابد و «مُسْتَودَع» اشاره به صُلب پدران است كه نطفه، قبل از انتقال به رحم، براى مدّت كوتاهى در آنجاست و تفاوت مفهوم «مُستقرّ» و «مُستودع» اشاره به همين نكته دقيق و ظريف است.

جمله (إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ) اشاره به دوران عمر، از لحظه تولّد گرفته تا دوران كهولت و پيرى است. بنابراين، «غايات» به معناى مرگ و پايان زندگى ها است. و اين كه بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» به معناى بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، تناسب چندانى با جمله هاى قبل ندارد.

به هر حال، در جمله هاى بالا اشاره به علم خداوند به هفت موضوع درباره


انسان ها شده است. از اعمال و حركات چشم و نَفَس هاى آنها گرفته، تا عقايد و نيّات; و از لحظه پيدايش نطفه در صلب پدران، تا زمان انتقال به رحم مادران و تا لحظه تولّد و گذراندن مراحل زندگى و پايان عمر. و همه اينها هشدارى است به ما انسان ها كه بدانيم حتّى لحظه اى از تحت سيطره علم بى پايان پروردگار بيرون نيستيم و او در همه حال، حاضر و ناظر است و مراقب اعمال ما است. با توجّه به چنين حقيقتى، به يقين اعمال ما رنگ و شكل ديگرى به خود خواهد گرفت.

بيانات فوق، مانند بسيارى ديگر از سخنان مولا على(عليه السلام) از سرچشمه پرفيض آيات قرآن نشأت مى گيرد. قرآن مجيد مى گويد: «وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْء أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَام مُبِين; و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مى نويسيم و همه چيز را در كتاب آشكارى احصا كرده ايم.»(1) در جايى ديگر مى فرمايد: «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ; او چشم هايى را كه به خيانت مى گردد و آنچه را سينه ها پنهان مى دارند، مى داند.»(2)
و در جايى ديگر مى فرمايد: «وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَاب مُبِين; او قرارگاه و محل نقل و انتقال هر جنبنده اى را مى داند. همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است».(3)





1. سوره يس، آيه 12.

2. سوره غافر، آيه 19.

3. سوره هود، آيه 6.

بخش سوم

هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لاَِوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ، قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ، وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ، وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ، وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ. مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ، وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ، وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ، وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ.

ترجمه

او كسى است كه عقابش بر دشمنانش شديد است، در عين اينكه رحمت او نيز گسترده است; و رحمتش دوستانش را فراگرفته، در عين حال كه كيفرش (نسبت به دشمنانش) شديد است; هر كس قصد همتايى او كند، مغلوبش مى سازد و هر كس به منازعه با او برخيزد، هلاكش مى كند و آن كس كه از درِ مخالفت درآيد، خوارش مى كند و هر كس به دشمنى او قيام كند، مغلوبش مى سازد. آن كس كه بر او توكّل كند، مشكلاتش را كفايت مى كند و هر كس از او چيزى بخواهد به او عطا مى نمايد و آن كس كه به او قرض دهد (در راهش انفاق كند) به او باز مى گرداند و آن كس كه شكر نعمتش را بجا آورد، پاداشش مى دهد.

شرح و تفسير هيچ كس همتاى او نيست!

در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به قدرت عظيم پروردگار و شدّت مجازات هاى او، در عين رحمتش اشاره كرده و ضمن شش جمله كوتاه و پرمعنا اين حقيقت را شرح


مى دهد. نخست مى فرمايد: «او كسى است كه كيفرش بر دشمنانش شديد است، در عين اين كه رحمت او نيز گسترده است (در جاى خود مجازات سنگين و در جاى خود رحمت واسعه دارد).» (هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ)
در دومين جمله مى فرمايد: «و گستره رحمتش دوستانش را فراگرفته، در عين اينكه كيفرش (نسبت به دشمنان) شديد است». (وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لاَِوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ).

اين دو جمله به يك حقيقت از دو زاويه نگاه مى كند و آن اينكه: رحمت واسعه الهى، مانع شدّت كيفر او نيست، همان گونه كه كيفر شديد او مانع رحمت واسعه اش نمى باشد. و در واقع مسأله «خوف» و «رجاء» كه عامل اصلى حركت به سوى كمالات است، به عالى ترين صورتى در اين دو عبارت ترسيم شده است; تا بندگان، يك چشم به رحمتش بدوزند و با چشم ديگر، مراقب مجازاتش باشند; نه غافل شوند و نه مأيوس، بلكه با بال و پر «خوف» و «رجاء» به سوى او به پرواز درآيند.

در توصيف هاى بعد مى فرمايد: «هر كس قصد همتايى او كند، مغلوبش مى سازد.» (قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ)(1)
«و هر كس كه به منازعه با او برخيزد، هلاكش مى كند.» (وَ مُدَمِّرُ(2) مَنْ شَاقَّهُ(3)).

«و آن كس كه از درِ مخالفت درآيد، خوارش مى كند» (وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ).(4)
«و هر كس به دشمنى او قيام كند، مغلوبش مى سازد.» (وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ)



1. «عازّ» از مادّه «معازّه» و از ريشه «عزّت» به معناى غلبه گرفته شده است و «عزيز» به كسى مى گويند كه بر دشمنان چيره شود و منظور از اين واژه در خطبه بالا اين است كه: «اگر كسى درصدد اين برآيد كه بر اراده خدا غلبه كند...».

2. «دَمَّرَ» از ماده «تدمير» به معناى هلاك كردن است و ريشه اصلى آن «دمار» به معناى هلاك است.

3. «شاقّ» از مادّه «مشاقـّه» به معناى مخالفت و دشمنى است و از ريشه «شِقاق» به معناى شكاف گرفته شده; و از آنجا كه دشمن هميشه در طرف مقابل قرار مى گيرد و خود را جدا مى سازد به عمل او «شقاق» گفته مى شود.

4. «ناوا» از ريشه «نوء» (بر وزن نوع) به معناى قيام كردن و برخاستن با زحمت است و در خطبه بالا اشاره به كسانى است كه با زحمت، به مقابله با اراده پروردگار برمى خيزند و خداوند آنها را ذليل مى كند.


در اين اوصاف چهارگانه، به حاكميّت مطلقه خداوند بر جهان هستى اشاره شده; خداوندى كه رحمت واسعه اش در جمله هاى قبل دوبار تكرار شد. ولى رحمت واسعه او، دليل بر اين نيست كه زورگويان و قدرتمندان و ظالمان بتوانند در برابر اراده او كمترين مقاومتى داشته باشند و اگر گاه به آنها مهلت مى دهد، علّت هايى دارد; از قبيل: «آزمايش آنها و بندگان، و يا مجازات بعضى از ظالمان به وسيله بعض ديگر». اين تعبيرات نيز برگرفته از آيات قرآن مجيد است و نشان مى دهد كه همه جا امام(عليه السلام)در سايه آيات قرآن سير مى كند.

در داستان فرعون مى خوانيم: «فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَى* فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكَالَ الاْخِرَةِ وَ الاُْولَى; فرعون گفت: من پروردگار برتر شما هستم! از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت»(1)
آنگاه بعد از ذكر اين اوصاف شش گانه، چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «آن كس كه بر او توكّل كند، خداوند مشكلاتش را كفايت مى كند و هر كس از او چيزى بخواهد به او عطا مى نمايد. آن كس كه به او قرض دهد، (در راهش انفاق كند) به او بازمى گرداند، و آن كس كه شكر نعمتش را بجا آورد، پاداشش مى دهد.» (مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ، وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ، وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ، وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ)





اين نتايج چهارگانه از اوصاف پيشين، در واقع به خاطر آن است كه كسى كه داراى برترين قدرت ها است و صاحب رحمت واسعه و گسترده است، بايد پناهگاه متوكّلان و عطاكننده سائلان و پاداش دهنده انفاق كنندگان و شكرگزاران باشد.

بنابراين، آن كس كه محروم از رحمت و عطا و جزاى او شود، در حقيقت خودش كوتاهى كرده: به درِ خانه او نرفته، به او قرض نداده، يا شكر نعمت هايش را به جا نياورده است.

تعبير به «قَرْض» در مورد انفاق بر مستمندان، يا به خاطر آن است كه خداوند


1. سوره نازعات، آيه 24-25.

كفيل آنها است و هر كس چيزى به آنها بدهد گويى به خدا داده و يا به خاطر اين است كه نهايت لطف خود را در تعبير نشان دهد، تا مايه تشويق همگان گردد; زيرا تعبيرى از اين بالاتر نمى شود كه خداوندِ بخشنده تمام نعمت ها، خدايى كه خزائن آسمانها و زمين در دست قدرت او است، به انسانِ سرتا پا نياز بگويد: «از آنچه دارى به من قرض ده! و در راه من انفاق كن! و من دهها و گاه صدها و گاه هزاران برابر، به تو مى دهم و اين ربا و فزونى در ميان من و تو، مشكلى ايجاد نمى كند!»
اين بيانات زيباى امام(عليه السلام) همچنان مملوّ از محتواى آيات قرآن است. قرآن مى فرمايد: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ; آن كس كه بر خدا توكّل كند، خدا كفايت امرش را مى كند».(1)
و نيز مى فرمايد: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضَاً حَسَنَاً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً; كيست كه به خدا «قرض الحسنه اى» دهد (و از اموالى كه خدا به او بخشيده انفاق كند) تا آن را براى او چندين برابر كند؟»(2).

و همچنين مى فرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ; اگر شكر نعمتم را بجا آوريد، بر شما افزون مى كنم».(3)




1. سوره طلاق، آيه 3.

2. سوره بقره، آيه 245.

3. سوره ابراهيم، آيه 7.

/ 37