بايد بر فراز قله اداره جهان بايستيم
اشاره
در لابلاي فرصتهايي كه همگي را در خدمت به مردم سپري ميكند با او به گفتوگو نشستيم. معتقد است كه بايد يك ستاد مديريت براي كار تخصصي و كارشناسي درباره مديريت تحول ايجاد شود، تا مفاهيم كلي و آرمانهايي كه رهبر معظم انقلاب درباره اين موضوع در نظر دارند، را عملياتي كند؛ تا متناسب با پيشرفت كار، منابع و امكانات كشور را بسيج و جهتدهي كند؛ تا روزي فرا رسد كه نظام اسلامي بر فراز قله اداره جهان بايستد. نخستين سابقه او را در اسناد و گزارشهاي به جا مانده از فعاليت در گروه انقلابي «منصورون» ميتوان جست و جو كرد؛ روزگار دانشجويي و فعاليت سياسي عليه رژيم طاغوت و ارتباط فكري با شهيد آيت الله مطهري و آيت الله مصباح يزدي. مجاهدت مستمر سردار ذوالقدر در حماسه هشت سال دفاع مقدس و سالهاي پس از آن به عنوان رييس ستاد مشترك و سپس جانشين فرمانده كل سپاه، او را از جهد و جهاد علمي باز نداشت. تأليف آثاري چون «قصة غربت غربي» (گفتاري در مباني فرهنگ و تمدن غرب)، «رويكردي مديريتي به عهدنامه مالك اشتر»، «اصلاحات آمريكايي» ترجمه «همگام با حسين عليه السلام» و «سقوط اسراييل» كه به تازگي توسط انتشارات بوستان كتاب به چاپ رسيده، بخشي از فعاليت علمي و پژوهشي اين دانش آموخته مديريت و عضو هيأت علمي دانشگاه امام حسين(ع) است. مطالعات گسترده دكتر ذوالقدر در قلمرو مديريت و تجربه گرانسنگ مديريتي وي، سبب شد تا در يكي از اتاقهاي طبقه هجدهم وزارت كشور، با جانشين و معاون امنيتي انتظامي وزير كشور به گفتوگو درباره «مديريت تحول» بنشينيم.گفتوگو با دكتر ذوالقدرپويا: با تشكر از اينكه فرصتي در اختيار ما قرار داديد. جناب آقاي ذوالقدر! همانگونه كه ميدانيد مقام معظم رهبري ماهها قبل بحث مديريت تحول را در جمع دانشجويان مطرح ساختند و تاكنون هيچ واكنش جدي، در ادامه اين بحث در بين مديران و نخبگان ديده نشده، فكر ميكنيد اين بيتوجهي ناشي از چيست؟ دكتر ذوالقدر: يكي از مبرمترين موضوعات امروز جامعه ما، موضوع «تحول» و «مديريت» آن است. متأسفانه به رغم تأكيدات رهبر معظم انقلاب از ماهها پيش، هنوز كار شايستهاي در اين باب ارائه و انجام نشده است. اين يك عارضه و ضعف است كه معمولا جامعه ما نسبت به برخي مطالب مهم، اولويتها و فوريتها، دير واكنش نشان ميدهد و با كندي به حركت در ميآيد. معمولا مهمترين مباحث كشور و جامعه توسط مقام معظم رهبري بيان ميشود، امّا واكنشها خيلي كند و اقدامات بسيار ديرهنگام صورت ميگيرد؛ مثلا درباره موضوع توليد علم، مدتها گذشت تا جامعه اين معنا را تا حدودي درك و به سوي آن حركت كرد؛ يا قبل از آن، مسئله تهاجم فرهنگي دشمن كه رهبر حكيم انقلاب براي اولين بار مطرح كردند و براي مدتها، مسئولان و نخبگان فرهنگي كشور براي درك اين معنا دچار مشكل بودند. از جمله آن مسائل، همين بحث تحول و مديريت تحول است كه ايشان چندين ماه پيش در جمع دانشجويان سمنان مطرح كردند و متأسفانه تاكنون از طرف جامعه نخبه ما هيچ واكنش درخوري به اين پيام مهم داده نشده است تا جايي كه ايشان دوباره اين مسئله را در ديدارهاي اخيرشان در مشهد با دانشجويان مطرح نمودند. هر چند دير پرداختن به ديدگاههايي كه رهبري مطرح ميكنند خود يك جرم نابخشودني است، ولي از لحاظ كاربردي هم به دليل اين كه مهمترين مسائل جامعه است، پرهيز نخبگان در پرداختن به سخنان رهبري آثار بسيار مخربي دارد كه نتيجهاش اين خواهد بود كه جامعه از مسير درست و رو به كمال، باز ميماند.پويا: تصور ميكنيد براي اين كه نگاهها به سمت موضوع مطرح شده از سوي رهبري، متمركز شوند، چه بايد كرد؟دكتر ذوالقدر: در خصوص مديريت تحول اگر بخواهيم حق مطلب ادا بشود، اين موضوع بايد به گفتمان روز و غالب جامعه ما تبديل شود؛ به خصوص با ابعاد بسيار گستردهاي كه رهبر طرح كردند و تحول را با پيشرفت پيوند دادند. بايد جامعه را متوجه اين نكته كرد كه پيشرفت يك ضرورت قطعي و اجتنابناپذير و حيات و بقاء اجتماعي ما در گرو آن است. اگر در اين مسير قرار نگيريم از حركت باز ميمانيم؛ رقباي ما از ما سبقت ميگيرند و در اين دنياي تحرك، سرعت، مسابقه و رقابت، جامعه جوان و اسلامي ما آسيب جدي ميبيند.پويا: فرض كنيد نگاه همه جامعه به مسئله مديريت تحول، معطوف شود. براي ارايه تعريف و جدول كلي اين بحث چه ميفرماييد؟دكتر ذوالقدر: مديريت تحول در يك تعريف كلي به معني نگرش و كنش ساختارمند براي گذار و تحول افراد، سازمانها و جوامع از وضعيت جاري به سوي اهداف و وضعيت مطلوب است. انسان به طور طبيعي و تكويني، پذيراي تحول و به دنبال آن بوده و با تحول زندگي ميكند. ذات ناآرام انسان كه براساس فطرت به دنبال كمال است؛ هيچ گاه به يك حد خاص محدود و در يك چارچوب محصور نميماند. انسان به دليل روح و طبيعت كمالگراي خود كه يك عنصر زيربنايي و حقيقي تكويني است و به فطرت خداجوي انسان باز ميگردد و از آنجا كه خداوند مطلق كمال است، و انسان نيز ميل و گرايش به كمال دارد، بر همين اساس به هيچ وجه سكون، جمود و ركود در يك مرحله را برنميتابد. شايد ديناميزم تحولات اجتماعي نيز همين روح كمالخواهي انسان باشد كه به فطرت خداجوي او مربوط است. عامل ديگر، شرايط امروز دنياست كه بياغراق ميتوان مهمترين ويژگي جوامع امروزي را، تغيير، تحول و نو شدن مداوم دانست. هرچند اين مسئله همواره در تاريخ بشر مطرح بوده است و بشر هيچ گاه در يك حد مشخصي از رشد، متوقف نشده است؛ اما شاخصههاي تحول، امروز نسبت به گذشته بسيار سرعت گرفته است كه ميتوان به چند عامل در اين باره اشاره كرد كه از آن جمله، رشد فزاينده و تحولات ابزار و فناوريهاست؛ سرعتي كه در طول تاريخ حيات بشر سابقه ندارد. ابزار فناوريها، بخصوص در عرصه ارتباطات و اطلاعات، مدام تغيير ميكنند. در دهههاي اخير ورود گسترده الكترونيك به عرصه زندگي بشر، تغييري اساسي در حوزه ارتباطات و اطلاعات ايجاد كرد، و همين مسئله، منشأ سرعت در تحولات جوامع شد. اقتصاد ديجيتال، تجارت الكترونيك، دولت الكترونيك، شبكه جهاني ارتباطات و شبكه گسترده و جهاني اينترنت، زندگي بشر را دستخوش تغييرات اساسي كرده است؛ تا جايي كه دنياي قبل از الكترونيك با دنياي بعد از آن تفاوت اساسي و كاملا ملموس دارد.عامل ديگر، موضوع جهاني شدن و جهانيسازي است. هر چند توسعه و تحول در قلمرو ارتباطات و اطلاعات، به امر جهاني شدن كمك ميكند، ولي يك اراده سياسي به طور آگاهانه دنيا را به سمت جهاني شدن ميراند. منافع و مصالح قدرتهايي كه دنيا را اداره ميكنند، در اين است كه نظامات واحدي بر جهان حاكم شود. يك تلاش سياسي با هدف كنترل جهان، كه اوج آن، موضوع «نظم نوين جهاني» است و پيمانها و ارتباطات منطقهاي يا پيمانهاي دسته جمعي نيز آن را سرعت ميبخشد. عرصه اقتصاد و جريان كالا و سرمايه كه همه مرزها را در مينوردد نيز از اين مقوله است. اين تعبير كه گفته ميشود «اگر در فيليپين پروانهاي بال بزند، در آمريكاي لاتين توفان پديد ميآيد»، هر چند قدري اغراق آميز است، ولي پر بيربط نيست. در سال 1999 دنيا دستخوش يك بحران اقتصادي شد. اين بحران از تايلند شروع شد و ارزش برابري پول تايلند در مقابل دلار كاهش پيدا كرد. در عرض دو ماه اين بحران همه بازارهاي سرمايه آسياي جنوب شرقي (اندونزي، مالزي، كره و فيليپين) را در برگرفت. اين همان ماجرايي است كه ماهاتير محمد، نخست وزير سابق مالزي درباره آن گفت «ما يك شبه گدا شديم».اين همان بحراني بود كه در مدت چهار ماه، همه بازارهاي بورس جهان را تحت تأثير خود قرار داد؛ يعني باد آن پروانهاي كه در تايلند بال زده بود، به برزيل و آرژانتين و مكزيك و آمريكاي لاتين و آمريكاي جنوبي رسيد و در آنجا توفان بر پا كرد. بنابراين حوادث و تحولات در هر نقطه دنيا، به صورت همافزايي و سيزژيك، زندگي بشر را دستخوش تغيير ميكنند و هيچ جامعهاي از اين تحولات مصون نيست. از اين رو عاقلانه نيست كه جامعهاي دور خودش ديوار بكشد و بگويد خودم را حفظ ميكنم و دنيا به هر سمت كه ميخواهد برود؛ اين فكر به هيچ وجه پذيرفتني نيست.پويا: بيشك اين تغييرات شاخصهها و ويژگيهاي جديدي دارند، فكر نميكنيد ما اين تغيير شاخصهها را هنوز در نيافتهايم؟دكتر ذوالقدر: مشخصههاي تغيير و تحولات قطعاً در محيط كنوني با گذشته متفاوت است. تغييرات در گذشته معمولا يكنواخت، ساده، بطيء و كند بود. اما امروز تغييرات به صورت غير خطي، گسسته و جهشي، پيچيده و غير قابل پيشبيني، انجام ميشوند. در گذشته ميشد مسير تغييرات را پيشبيني كرد. چون يكنواخت، كند و قابل برآورد بود، در حالي كه امروز چنين كاري را نميشود كرد. تغييرات امروز پيوستگي روندها را از بين ميبرد و به تغييرات گسسته و جهشي منجر ميشود. اين تغييرات گاه به تغيير در شيوه تفكر و حتي شيوه زندگي منجر ميشود.
در محيط سابق ثبات نسبي وجود داشت و تغييرات، پيوسته، خطي و قابل پيشبيني بود؛ روندها نيز قابل پيشبيني بودند و تغييرات در فضاي يك پارادايم واحد اتفاق ميافتاد. امّا در محيط پيچيده امروز، ثبات و تكرارپذيري كم است؛ و تغييرات، غير خطي، گسسته و جهشي هستند. همچنين آينده، غير قابل پيشبيني است و نه فقط تغيير در شيوه تفكر اتفاق ميافتد، بلكه گاه اصول تفكر و زندگي دستخوش تغيير ميشود. بر اين اساس، تغيير و نوآوري در دنياي امروز، نه يك امر تفنني بلكه يك الزام و ضرورت است. نوآوري، تغيير و تحول در محيط امروز به يك روش و يك شيوه زندگي در قلمرو فردي، سازماني و اجتماعي تبديل شده است. لذا اين نكتهاي كه رهبر معظم انقلاب به درستي بيان كردند كه «نميشود با تغييرات و تحولات در افتاد» ريشه در چنين حقيقتي دارد. به تعبير حضرت ايشان «بايد به استقبال تغيير و تحول رفت.»پويا: با اين وصف ما چگونه بايد با تحول مواجه شويم؟
به ويژه روند حركت ما چگونه بايد باشد؟دكتر ذوالقدر: اينجا مقام معظم رهبري دو رويكرد را از هم تفكيك ميكنند: يك رويكرد اين است كه ما در مقابل موج تغيير بايستيم و مقاومت كنيم؛ به اين دليل كه تغيير را نميپسنديم و يا تغييرات را در مسير ديدگاهها و اعتقادات خودمان نميبينيم، كه معنياش سكون، جمود، تحجر، در جا زدن، و در نتيجه شكست و اضمحلال است؛ آن هم در دنيايي كه با سرعت دارد به پيش ميرود! رويكرد ديگر اين است كه كاملا خودمان را بيدفاع، تسليم هر نوع تغييري كنيم؛ تغييراتي كه ميتواند با مباني فرهنگي و هويت ملي ما در تعارض قرار بگيرد و اين به معني پذيرش نوعي از هرج و مرج و تن دادن به آنارشيسم است كه طبعاً به هيچ وجه توصيه نميشود. موضوعي كه رهبر معظم انقلاب بيان كردند و به عنوان راه حل بر آن انگشت گذاشتند «مديريت تغيير يا مديريت تحول» است؛ يعني تحول را بشناسيم و آن را درست اداره و مديريت كنيم. يعني نه ميتوان در مقابل تحول ايستاد و مقاومت كرد و نه چشم و گوش بسته تسليم آن شد بلكه بايد آن را مديريت كرد.
فرض كنيد در اثر بارندگي، سيلي راه افتاده باشد. اگر در مقابل اين سيل بايستيد، مقاومت شما را ميشكند و شما را خواهد برد و چنانچه تسليم سيل بشويد، در اين صورت نيز غرق ميشويد. كار درست اين است كه سيل را اداره كنيم؛ مسيرش را تنظيم كنيم و در مسير هدف و خواستههاي خود هدايتش كنيم.پويا: اكنون مديريت تحول را به عنوان يك ضرورت پذيرفتهايم، اما مدل اجرايي و حوزههاي آن چيست؟دكتر ذوالقدر: مديريت تحول و تغيير را در سه حوزه ميتوان تفكيك و بررسي كرد: يكي حوزه فردي، ديگري حوزه سازماني (يعني جامعههاي كوچك و محدود) و يكي هم در قلمرو اجتماعي؛ در حوزه فردي، همان گونه كه اشاره كردم، ديناميزم تحول و تغيير، همان روح كمالخواهي و كمالگرايي انسان است كه ريشه در فطرت خداشناسي و خداخواهي انسان دارد. اين فطرت است كه موجبات كمال روح و دل نبستن به وضع موجود را در انسان پديد ميآورد. طبق كلام معصوم عليه السلام «هر كس دو روزش برابر باشد، زيان كار است». در فرايند تحول فردي، مديران اين تحول، كساني هستند كه انسان، خصوصيات و ويژگيهاي او را ميشناسند. انبياء الهي، ائمه معصومين و علماي دين، عهدهدار اين وظيفه بزرگ هستند تا انسان را به كمال و به آن اخلاق متعالي انساني برسانند. براي مديريت تغيير و تحول فردي در مباحث مديريت و روانشناسي الگوها، مدلها و روشهاي مختلفي وجود دارد كه بايد آنها را شناخت، بومي كرد و از آن بهره گرفت. يكي از اين مدلها را كه تصور ميكنم كاربرديتر است را به عنوان مثال در اينجا مطرح ميكنم و آن الگويي است كه براي مديريت تغيير فردي يك فرايند سه مرحلهاي را بيان ميكند و ميگويد براي ايجاد تغيير و جهت دادن به تغييرات در يك فرد، سه مرحله وجود دارد: گام اول _ خروج از انجماد است. يعني فرد به يك وضعي عادت كرده و در شرايطي قرار دارد، كه حاضر نيست از آن حالت خارج شود. اولين گام براي تغيير اين است كه او را از انجماد خارج كنيم. روشها و ساز و كارهاي مختلفي هم براي اين كار وجود دارد كه به موجب آن، رفتار دفاعي و مقاومت فرد در مقابل تغيير، شكسته ميشود و بر الگوهاي رفتاري منجمد شده خود غلبه ميكند؛ ساختهاي فكري و خصلتهاي ناصواب موجود در فرد شكسته ميشود و از حالت انجماد خارج ميشود. در مرحله خروج از انجماد، يك سري تاكتيكهايي را بيان ميكنند كه با انجام آنها، فرد راحتتر از اين مرحله عبور ميكند و در فرايند تغيير قرار ميگيرد؛ از جمله آنها اين كه افراد را از موقعيت فيزيكيشان جدا ميكنند. چون ممكن است موقعيت فيزيكي سابق، عادتها را در آنها تقويت كند. بنابر اين وقتي آنها را جابهجا ميكنند، زمينه جدا شدن از عادتهاي سابق فراهم ميشود. روابط اجتماعي سابقشان كه موجب تثبيت و تحكيم نگرشها و رفتارهاي غلط گذشته ميشد، قطع و منابع اطلاعاتي سابقشان مسدود ميشود. روابطشان با كساني كه تأثير سوء روي آنها دارند و در تثبيت رفتارهاي گذشتهشان كمك ميكنند، قطع ميشود. در اين مرحله، تنبيه هم توصيه ميشود كه اگر رفتار گذشته خود را تكرار كردند، به نوعي عدم رضايت از اينها نشان داده شود؛ همچنين به ميزاني كه از رفتارهاي سابق فاصله گرفته باشند؛ پاداش و تشويق توصيه ميشود.گام بعدي، مرحله تغيير است. وقتي شما الگوهاي موجود ذهني و رفتاري فرد مورد نظر را شكستيد، بايد در او تغيير ايجاد كند و الگوي جديدي در او پديد آوريد. در اين مرحله افراد را تشويق ميكنند تا نگرشها و رفتارهاي مطلوب را جايگزين نگرش و رفتارهاي گذشتهشان كنند. مدير تحول يعني مربي، در اين مرحله بايد بتواند آن تحول دروني را با مجموعهاي از اقدامات تشويقي و تنبيهي تسريع كند؛ مدير تحول يا تغيير در اين مرحله بايد موانع طول مسير را شناسايي كند و از ميان بردارد. ريشه عادتها و رفتارهاي پايدار را شناسايي كند و روي آنها انگشت بگذارد و با كمك رفتار شايسته، عادتهاي غلط را از بين ببرد. براي اين كار نيز، روشها و تاكتيكهايي مطرح ميشود.
يك روش، روش نظري است كه از طريق آموزش، توسط افراد صاحب نفوذ اعمال ميشود، تا كم و كيف رفتارهاي جديد را به فرد يياموزند.تاكتيك يا روش ديگر، روش عملي است كه از الگوي عملي يا «اسوه» استفاده ميشود. بدين معني كه به جاي آموزش نظري و مستقيم، از الگوي عملي؛ يعني شخصيتي كه فرد مورد نظر او را ميپسندد و از او الهام ميگيرد، استفاده ميكنند تا در عمل از آن اسوه، الگو بپذيرد و رفتارهاي مطلوب را در عمل از او بياموزد؛ بدون اين كه خواسته شود ارتباط مستقيم كلامي برقرار شود. گام سوم، تثبيت رفتارهاي جديد است كه به آن «انجماد مجدد» گفته ميشود؛ پس از آن كه رفتارهاي سابق از بين رفته، و تغيير در فرد ايجاد شده است، حالا مهم اين است كه اين تغيير (رفتارهاي جديد) در فرد تثبيت يا منجمد شود براي اين مرحله هم تاكتيكهاي مختلفي بيان ميشود؛ از جمله اين كه فرد را در محيطي قرار ميدهند كه محيط خود محرك رفتارهاي جديد باشد؛ و رفتارهاي جديد مطلوب را در آن تقويت كند. و به ميزاني كه در رفتارهاي جديد از خود پايبندي نشان ميدهد، فرد را تقويت و تشويق ميكنند. اين مدل مديريت تحول يا تغيير فردي را كه به عنوان يك نمونه كاربردي براي مديريت تغيير مثال زدم، هم در بعد مثبت و هم در بعد منفي ميتواند مورد استفاده (و يا سوء استفاده) قرار گيرد.
قدرتهاي استعمارگر براي تربيت نيروهاي خودشان در كشورهاي مستعمره كم و بيش از همين الگو استفاده كردند؛ به اين صورت كه در ابتدا عناصر مستعد مورد نظر خود را از محيط سابق (وطن) خودشان خارج ميكردند، و تحت عناوين مختلف از جمله بورس تحصيلي به غرب استعمارگر ميبردند و آنها را با روشهايي كه به برخي از آنها اشاره شد از جهت اعتقادي و رفتاري و هويتي استحاله ميكردند و به عنوان عوامل گوش به فرمان خود به كشورهايشان باز ميگرداندند. اين اتفاق در كشور ما البته با تفاوتهايي در دوران قاجار، بعد از جنگ ايران و روس در زمان فتحعلي شاه رخ داد. شاهان ايران بعد از آن كه در جنگ با روس شكست خوردند، به جاي آن كه آن شكست را به درستي تحليل كنند و عامل واقعي آن را پيدا بكنند، گفتند به اين دليل از آنها شكست خورديم كه سلاح آنها از ما پيشرفتهتر بود!سلاح روسها سلاحي بود كه از فرانسه و ديگر كشورهاي اروپايي تهيه شده بود. با اين تحليل نادرست تعدادي از جوانان ايراني را به عنوان دانشجو انتخاب كردند و جهت آموزش ساخت سلاح به كشورهاي اروپايي اعزام كردند. پس از آن نيز، عناصري از نخبگان جامعه ايراني را انتخاب كردند و به غرب بردند كه معمولا اين عناصر از خانوادههاي سلطنتي، وزرا و صاحب منصبان حكومتي و يا تجار و ثروتمندان انتخاب ميشدند.
آنها را از محيط اجتماعي و فرهنگي ايران جدا ميكردند و تحت مراقبت و آموزشهاي ويژهاي قرار ميدادند. در رمانها و كتابهايي كه نوشته و فيلمهايي كه ساخته شده، حقيقتهاي تلخي بيان ميشود كه چگونه اين افراد را از هويتشان قطع و به نوعي آنها را در كشورهاي غربي تحقير ميكردند؛ عادتها و سنتهاي آنها را با تحقير، ميشكستند، به طوري كه نسبت به سنتها و هويت سابق خودشان كاملا بياعتقاد و بياعتماد ميشدند. پس از آن كه تغيير استعماري، در آنها ايجاد ميشد و از فرهنگ سابق خودشان تهي ميشدند و فرهنگ جديد غربي در آنها نهادينه ميشد؛ براي چند سال آنان را به عنوان سفير و عناصر ديپلمات در آنجا نگاه داشته و سرانجام به كشور خودشان باز ميگرداندند؛ در حالي كه مبلّغ و مروّج فرهنگ غربي و مدافع و عامل استعماري ميشدند و توسط قدرتهاي استعمارگر و باحمايت آنها، در ايران به وكالت، وزارت و مناسب مهم دولتي، دست مييافتند. چهرههايي مثل ميرزا ملكمخان و تقيزاده كه آن جمله معروف كه «اگر بخواهيم پيشرفت كنيم، بايد از فرق سر تا نوك انگشت پا، غربي بشويم»، از اوست، اندكي از آن جمع بيشمارند!امروزه غرب، هم چنان از اين شيوه سود ميجويد؛ لكن نه به سبك سابق؛ بلكه با حفظ روابط سلطه و با استفاده از سيستمهاي ارتباطي و به مدد فناوريهاي جديد اطلاعاتي، هم چون اينترنت و رسانههاي جديد، فرايند تغيير را با امواج و الكترونيك و سيستمهاي ارتباطي و اطلاعاتي مؤثرتر و نافذتر و گستردهتر كرده است.پويا: شايد كمتر توجه شده به تحولي كه در صدر اسلام حاصل شد. از جاهليت عرب تا جاهليت غرب اگر چه يك نقطه فاصله است، اما شباهتهاي فوقالعادهاي وجود دارد. در شكل تحولي كه رسولالله در صدر اسلام در گروههاي كوچك و قبايل و طوايف و تحول فوقالعادهاي كه در اجتماع حجاز و به تبع آن يك تحول فوقالعادهاي در سطح بينالملل و جهاني به وجود آوردند، نسبتهاي فراواني وجود دارد با تحولي كه در صدر انقلاب خودمان حاصل شد. اين تحول در عصر ما در افراد به مرور زمان منجر به تحول در گروهها و شهرها و به تبع آن يك انقلاب فوقالعاده و شگفتآوري در سطح بينالملل شد. شما چه نسبتهايي، بين اين دو تحولي كه عملا از فرد تا اجتماع و بينالملل، تأثيرگذاري و تحول فوقالعادهاي را به جا گذاشت ميبينيد؟دكتر ذوالقدر: استفاده از الگو و اسوه براي تحول فردي، يكي از مؤثرين راههاي نهادينه ساختن تحول است و در اسلام به اين معنا توجه فوق العادهاي شده است. طبق اين آيه مباركه كه «و لكم في رسولالله اسوةٌ حسنة» پيامبر خدا، بهترين و اثر بخشترين اسوه و الگوست. بسياري از
انسانها از رفتار و شيوه عملي پيامبر متحول شدند.بدون شك تحول سازماني، مقدمهاش تحول فردي است. در تحول اجتماعي بايد تحول فردي و سازماني اتفاق بيفتد؛ اگر آن نشود، تحول اجتماعي بسيار مشكل است. هر چند ممكن است، تصور شود كه ميشود يك تحولي را از بالا ايجاد كرد و همه را به دنبال آن كشاند، ولي براي يك تحول اساسي و ماندگار اولين زمينههاي تحول بايد در افراد شكل بگيرد.تصور ميكنم امام راحل كه رهبر بزرگترين انقلاب اجتماعي عصر حاضر هستند، از همين نقطه آغاز كردند و تحول اجتماعي را بر بنياد تحول فردي پايهريزي كردند. امام در طول دوران حيات علمي خودشان و قبل از ورود به فاز سياسي، كادرهاي بسياري را تربيت كردند. بيش از سيصد نفر از نخبگان حوزه علميه قم ساخته و پرداخته و از شاگردان بيواسطه امام هستند و در دامان امام تربيت شدند. اينها خودشان منشأ تغيير و سازندگي انسانها شدند كه اين خود منشأ تحول اجتماعي گرديد. من موضوع مديريت تحول فردي را از اين حيث طرح كردم كه تحول را منحصر به حوزه اجتماعي ندانيم، بلكه در عرصه فردي هم مديريت تحول مطرح و ضروري است. در عرصه سازماني هم همين طور؛ يعني در يك سازمان، در يك مؤسسه، يك شركت و در يك مجموعه كوچك هم تغيير و تحول الزامي است. سازمانها براي آن كه بتوانند به حيات خود ادامه دهند و در محيط متلاطم و دائماً نو شوندة امروز، دوام آورند بايد مقتضيات و الزامات آن را بشناسند و بر آن مديريت كنند. در دنياي مديريت، به مديريت در محيط ناپايدار، متحول و تغيير يابنده، مديريت استراتژيك يا راهبردي گفته ميشود كه خود بحث مفصّلي است. همين بحث در مورد جامعه هم مطرح است و مديريت تحولات اجتماعي جزء دقيقترين و پيچيدهترين نوع مديريت است.پويا: مديران و مسئولان جامعه ما براي اينكه بتوانند در اين دنياي ناپايدار و به قول شما متلاطم، تحولات را مديريت كنند، به چه مؤلفههايي نيازمندند؟دكتر ذوالقدر: نكته مهم در اين بحث، آن است كه توجه كنيم، هر چند تغيير و تحول در زندگي بشر، ريشه در فطرت و روح انسان دارد، اما اين ضرورت به ويژه امروز توسط قدرتهاي جهاني و نظامهاي سلطه با ايجاد نوعي «سپر مديريتي» اداره ميشود. آنها با به كارگيري عواملي چون اقتصاد، سياست، فرهنگ، رسانه و در نهايت قدرت و زور نظامي به تغييرات سرعت و جهت داده و از رهگذر آن دنيا را اداره ميكنند. آنچه مسلم است، نميشود انسان خودش را و جامعهاش را بيدفاع رها و تسليم تغييراتي كند كه ديگران تحميل كردهاند. اين تسليم، هرج و مرج و آنارشيسم را به دنبال دارد و به معناي قبول نابودي و فروپاشي است.براي آن كه بتوانيم تحولات اجماعي را مديريت كنيم:اولاً ميبايست از قانون يا قوانين تحولات اجتماعي، درك درستي به دست آوريم. اجتماع تحول پيدا ميكند و اين تحول، بيترديد بر اساس ضابطه و قانون انجام ميگيرد و نميتواند بيحساب و كتاب و بدون شكل و بدون نظم باشد. از نيمه دوم قرن نوزدهم به اين سو، مكاتب مختلفي مدعي شدند كه قانون تحولات اجتماعي را كشف كردند و لذا ميتوانند تحولات اجتماعي را پيشبيني كنند. ماركس تا آنجا پيش رفت كه گفت اگر فلاسفه، تاريخ را تفسير كردهاند، ما تاريخ را تغيير ميدهيم. ماركسيسم براي تحولات اجتماعي تاريخي نظريهاي دارد كه خاص خودش است و پنج مرحله را براي آن بيان ميكند و ديناميزم اين تحول را هم رشد جبري «ابراز توليد» ميداند. براساس انديشه ماركس، اقتصاد، عامل اصلي و محرك اصلي تحول تاريخي جوامع بشري است. اگزيستانسياليسم، نيز نگاهش به اراده و اختيار و آزادي بشر است و او مسير ديگري را براي تحول اجتماعي تعريف مينمايد.امّا بايد ما بر اساس نگاه خودي مبتني بر ارزشهاي ديني و الهي، قوانين تحول تاريخي و تحول جوامع بشري را بشناسيم، با كمال تأسف بايد گفت در اين جهت كار زيادي انجام نشده است. جز آثاري از شهيد مطهري مبتني بر نظريات علامه طباطبايي، تقريبا منبع قابل ذكر ديگري در اين باره در اختيار نداريم؛ در حالي كه جا دارد بررسي دقيقي صورت بگيرد؛ يك بررسي فلسفي _ اجتماعي، مبتني بر دادههاي ديني.قرآن مجيد از پديده «استخلاف» سخن ميگويد. قاعده و قانون استخلاف، ناظر به تحولات اجتماعي است، از آن ميتوان فهميد چه كساني صلاحيت دارند، جوامع و به تبع آن دنيا را مديريت كنند. آيه پنجاه و پنج سوره نور، آيه استخلاف است: «وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ...». براساس اين آيه و قانون، كساني ميتوانند خليفه خدا در زمين باشند و در زمين، حكومت و مديريت كنند كه ايمان داشته و عمل صالح و شايسته انجام ميدهند. لذا اگر كساني مديريت جامعه، امتها يا ملتها يا دنيا را ميخواهند، بايد از اين قانون تبعيت كنند و ايمان و عمل صالح داشته باشند.همچنين قانون ديگري در قرآن داريم به نام «استبدال» يا جايگزيني كه ساز و كار جابه جايي قدرت و حاكميت را از يك گروه به گروه ديگر تعيين ميكند. اين قانون مشخص ميسازد كه چگونه يك جامعه از بين ميرود و جامعهاي ديگر جاي آن را ميگيرد. چه جامعهاي از بين ميرود و چه جامعهاي مستحق است كه جايگزين آن شود. خداوند در آيه 39 از سوره توبه به اين امر اشاره ميكند و ميفرمايد: «إلاّ تنفروا يعذّبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم و لا تضرّوه شيئا»؛ يعني اگر دل به دنيا ببنديد و از جهاد و مبارزه روي بگردانيد، خداوند شما را عذاب خواهد كرد، (نه در آخرت، كه در همين دنيا) و قوم ديگري، غير از شما را جايگزينتان ميسازد. اين يك قانون است؛ اگر از جهاد دست شستيد و از مبارزه كوتاه آمديد خداوند عذابتان ميكند و گروه ديگري را كه به مبارزه پايبندند جايگزين شما خواهد ساخت. قانون استبدال در آيه 54 سوره مائده مورد تأكيد قرار گرفته است: «يا ايها الذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلةٍ علي المؤمنين...» اين آيه وجه ديگري از اين قانون را بيان ميدارد: اگر به دين خودتان پشت كنيد، خداوند قوم ديگري را جايگزين شما خواهد كرد؛ و قوم دوم يا جايگزين، خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد؛ نسبت به مؤمنين خاضع و مهربان و نسبت به كفار، خشن و سخت هستند. آنها در راه خدا جهاد ميكنند و از سرزنش ملامتگران نميهراسند.قانون ديگر، قانون «استدراج» است كه آيه 182سوره اعراف به آن اشاره ميكند و ميفرمايد:
«و الّذين كذّبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املي لهم انّ كيدي متين».همچنين در آيه 44 سوره قلم نيز شبيه اين مضمون آمده است: «فذرني و من يكذّب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا يعلمون، و املي لهم ان كيدي متين». خداوند در اين آيات ميفرمايد: كساني (حكومتها و جوامعي) كه آيات ما را تكذيب ميكنند، به صورت تدريجي گرفتار نابودي ميشوند، در حالي كه به آنها مهلت دادهايم و خودشان هم متوجه نميشوند. آنها در حاكميت هستند؛ قدرت و ثروت دارند، ولي به تدريج از آنها سلب ميشود. همچنين كساني كه كلمات الهي را تكذيب ميكنند، گرفتار همين قانون ميشوند. يعني خدا مهلت ميدهد و شرايط را بگونهاي فراهم ميسازد كه فكر ميكنند خبري نيست، ولي به تدريج دچار فروپاشي ميشوند.پس شرط اول براي مديريت درست تحولات اجتماعي، عبارتست از، درك درست از قانون يا قوانين تحولات اجتماعي مبتني بر سنتهاي الهي و آموزههاي ديني و اين وظيفه علما، انديشمندان و كساني است كه با مفاهيم ديني آشنا هستند و جامعه و مسير تحولات اجتماعي را ميشناسند. نكته دوم، ايجاد گفتمان است. بدين معني كه تحول و مديريت آن براي اثر بخشي، بايد به گفتمان غالب جامعه تبديل شود. اين ضرورت ممكن است در حوزههاي علميه و يا در بين نخبگان دانشگاهي مطرح باشد، اما كافي نيست و نبايد به آن حد محدود شود. بلكه بايد به تعبير رهبر معظم انقلاب به بدنه جامعه سرريز كند. اين مسئوليت نخبگان حوزه و دانشگاه است كه مدام بايد از ضرورت تحول، از هدف تحول و از لوازم آن و شاخصههاي تحول سخن بگويند و عارضهها و آفتهاي آن را هم بيان كنند تا اينكه تحول به جلو يعني «پيشرفت»، به گفتمان روز تبديل شود. نكته سوم اين كه بايد براي تحول، مثل هر موضوع مديريتي ديگر، هدفگذاري و برنامهريزي كنيم. اگر بخواهيم فرايند مديريت تحول را در كشورمان ارزيابي كنيم، الآن در مرحله ايجاد گفتمان هستيم كه البته در اين مرحله هم بسيار ضعيف عمل شده است و هنوز از اين مرحله عبور نكردهايم؛ بايد هدفگذاري صورت گيرد و براي تحقق و رسيدن به آن اهداف، راهبرد تعريف شود.نكته آخر اين كه بايد مركزي براي مديريت تحول ايجاد شود؛ رهبر معظم انقلاب ايدهها و آرمانها و مفاهيم كلي را بيان فرمودهاند. براي عملياتي شدن آن ميبايست يك ستاد مديريت براي كار تخصصي و كارشناسي درباره مديريت تحول ايجاد شود و متناسب با پيشرفت كار، منابع و امكانات كشور را بسيج و جهت دهي نمايد و براي آن كه انحرافي حاصل نشود، بايد مدام مسير تحولات را كنترل كنند. پويا: بدون شك در برابر تحولات عدهاي مقاومت خواهند نمود.دكتر ذوالقدر: همينطور است. هر تغييري، در برابر خود با مقاومتهايي مواجه است. چون عدهاي هستند كه يا اساساً با هر نوع تغييري مخالف هستند؛ يا به لحاظ فكري آن تغيير را قبول ندارند و يا منافع خودشان را با تغيير و تحولات در خطر ميبينند. بايد اين مقاومتها را خوب شناخت و آنها را مديريت كرد.براي شكستن مقاومت در مقابل تغيير هم، تاكتيكهاي ويژهاي وجود دارد كه از جمله آن تاكتيكها شفافيت و اطلاع رساني است كه بايد اطلاعرساني به درستي صورت گيرد؛ يعني همه در جريان تغيير قرار گرفته و ارتباط مؤثري بين سرنوشتشان و تغيير مشاهده كنند. بايد دلايل ايجاد تغيير براي آنها بيان شود تا همه نسبت به آن احساس مالكيت كنند. براي شكستن مقاومت، بايد مشاركت ايجاد كرد تا افراد احساس كنند خودشان هم در اين تغيير سهيم هستند؛ نه اين كه فكر كنند ديگران برايشان تصميم گرفتهاند و آنها را در مسير تغيير قرار دادهاند. آموزش نقش بسيار تعيين كنندهاي براي همراهي با تغيير و عدم مخالفت و مقاومت دارد، تشويق و تنبيه هم مؤثر است. گاهي عدهاي به صورت كاملاً غيرمنطقي در مقابل تغيير مقاومت ميكنند و از حالتها و رفتارهاي سابق يا سنتهايي غلط كه امروز ديگر مفيد و كارآمد نيستند، دست برنميدارند كه بايد در برابر اين عده از عامل فشار و تنبيه بهره گرفت! پويا: براي اين كه موضوع مديريت تحول تبديل به يك گفتمان بشود نيازمند اين است كه بدنه اجتماعيِ خودش را پيدا كند. آن چنان كه رهبر معظم انقلاب فرمودند كه «من وقتي كه بحث جنبش نرمافزاري را ده سال پيش مطرح كردم، به هر حال تبديل به يك حركت جوشاني شد». اين به خاطر آن بود كه موضوع وقتي مطرح شد، كم كم خود دانشجوها و اساتيد موضوع را گرفتند و روي آن كار كردند و بردند جلو، اما بحث مديريت تحول به فرمايش رهبري تا گفته ميشود، ذهنها منصرف ميشود به مديران دولت و دستگاههاي اجرايي. و حال آن كه منظور ايشان گفتمان حوزه و دانشگاه، يا بدنه اجتماع و حكومت است. اين پيوند چگونه ميخواهد حاصل بشود؟دكتر ذوالقدر:اگرچه براي عملياتي شدن اين آرمان رهبري، به يك ستاد مديريت نياز ميباشد امّا براي تبديل مديريت تحول به گفتمان، احتياج چنداني به يك مركز و ستاد مديريت نيست. آحاد مردم احساس خودجوش نياز به تحول، تغيير و حركت به سمت جامعه ايدهآل اسلامي را دارند، نخبگان بايد آن را تسريع و جهتدهي كنند و خود اين امر، به تدريج جاي خودش را باز ميكند؛ اما در مرحله اجراست كه احتياج به ستاد مديريت داريم.
زماني كه به اين نتيجه رسيديم كه پيشرفت، هدف تحول است كه به وسيله الگوهاي مطرح شده قابل دستيابي است، در اين زمان بايد ببينيم چگونه بايد اين تحول را عملياتي كنيم؟
در اين مرحله به يك ستاد احتياج است كه مديران و دستگاههاي مسئول بايد وارد عرصه شوند. نكتهاي كه نبايد فراموش كنيم اين است كه انقلاب ما يك تحول بزرگ اجتماعي بود و تحول در متن انقلاب است. انقلاب نميتواند در يك مرحله متوقف شود. اين تحول اجتماعي در گامهاي بعدي خودش بايد وارد عرصههاي جديد پيشرفت شود. و اين موضوعي است كه بايد مديريت شود؛ مديريتي كه رهبر معظم انقلاب در رأس آن قرار دارند؛ آنجاست كه به پيوند بين نخبگان جامعه، اعم از دانشگاه، حوزه و سيستم مديريتي كشور احتياج داريم. پويا: به نظر جنابعالي طرح اين موضوع در اين دوره زماني از سوي مقام معظم رهبري ميتواند علت خاصي داشته باشد؟ دكتر ذوالقدر: شايد يكي از دلايلي كه باعث شده تا اين بحث مطرح شود سير تحولات جهان است كه سرعت بيسابقهاي به خودش گرفته است. در گذشته سرعت تحولات در دنيا اينقدر سريع نبوده است. علت ديگر ميتواند اين باشد كه ما در گذشته موانعي داشتيم. معناي تحول، به خصوص در دوران هشت سال حاكميت انديشه موسوم به اصلاحطلبي و توسعه سياسي در كشور، به ساختارشكني تأويل ميشد و گاهي به شالوده شكني و براندازي! در دوره قبل از اصلاحطلبي يعني دوره موسوم به توسعه اقتصادي نيز بيشتر توجه به حفظ وضع موجود و تغييرات محدود با الگوهايي كه در آن، تغييرات اساسي و مبتني بر ارزشهاي ديني معني نداشت. سخن گفتن از تحول در آن فضا هم خيلي دشوار بود. الآن ديگر آن شرايط نيست و به لطف خدا درك درستي از مسائل وجود دارد. امروز راه براي تحول هموارتر شده است؛ ضمن اين كه رويكرد دولت و دستاندركاران اجرايي كشور هم رويكرد تحولي مثبت است. امروز بازگشت به شعارهاي اوليه انقلاب و حاكميت انديشه اصولگرايي، زمينه را براي تحول فراهمتر كرده است و شايد بر اين مبناست كه رهبر معظم انقلاب تشخيص دادند، الآن شرايط بهتري براي طرح اين مسئله به وجود آمده است. پويا: رهبري بار اصلي اين قضيه را بر دوش جوانها و در مرحله هدايت روي دوش نخبگان جامعه قرار دادند. طي دو دهه گذشته دلسوزان و نخبگان حوزه و دانشگاه هشدارها و تذكرات جدي را دادند و الآن بعد از شانزده سال متوجه ميشويم تذكرات به جايي بود؛ چه در دوران توسعه و چه در دوران اصلاحات. اكنون فكر نميكنيد نخبگان دچار يك دلزدگي شدهاند چون در دوران توسعه هيچ گونه تعامل جدّي بين نخبگان و بحث توسعه شكل نگرفت يعني به صورت كاملا شخصي و سليقهاي توسعه تا حدي در كشور اجرا شد و تبعات آن هم اكنون به صورت كاملا مشهود ديده ميشود. فكر ميكنيد چگونه بايد اين دلزدگي و اين عدم اعتماد را در بدنه نخبگان از بين برد و اعتماد را به آنان دوباره برگرداند؟ دكتر ذوالقدر: در دوران توسعه اقتصادي هم، آن مدل از توسعه را نخبگان جامعه ساختند، پرداختند و اجرا كردند، امّا نخبگاني كه رويكرد خاصي داشتند؛ كه اگر بخواهيم تعريفي براي آن قشر از نخبگان ارائه كنيم، بايد از واژه «تكنوكراتها» استفاده كنيم. روش آنها اين بود كه ميخواستند الگوهاي متعارف غرب را براي توسعه در جهان سوم، در كشور ما پياده كنند. آنها هم نخبگان جامعه بودند و شايد از روي دلسوزي هم اين كار را كردند. نميشود همه آنها را به «خيانت» متهم كرد، بلكه در دوران توسعه اقتصادي، رويكرد تكنوكراتها غلط بود و به هيچ وجه با فرهنگ، جامعه و مقتضيات ما تطابق نداشت. در دوران توسعه سياسي يا به اصطلاح اصلاحطلبي هم، كساني كه آن انديشهها را مطرح كردند و توسعه دادند، باصطلاح نخبگان جامعه بودند. نخبگاني كه متأسفانه شناخت و التزامي نسبت به افكار، آرمان ها، ارزشها و هويت ديني و ملي ما نداشتند و آن شد كه شد! هم اكنون نيز بايد نخبگان وارد عرصه شوند، نخبگاني كه پايبندي به مسائل ارزشي و به هويت ملي اين كشور و اين ملت دارند، و دلسوزانه كار ميكنند. كساني كه متأسفانه در هيچ يك از اين دو مرحله (توسعه اقتصادي و سياسي) در عرصه نبودند. وقتي ميگوييم نخبگان حوزه و دانشگاه، منظور اين قشر از نخبگان هستند؛ نخبگاني با رويكردهاي درست و اصولگرايانه مبتني بر ارزشهاي ديني و هويت ملي. اين كه رهبر معظم انقلاب الگوي درست پيشرفت را الگوي اسلامي _ ايراني معرفي ميكنند و بر آن تأكيد مينمايند، يعني الگوهاي متعارف؛ الگوهاي وارداتي غربي و شرقي براي ما كارساز نيست.خلاصه كلام اينكه دنيا در حال تحول است و ما اگر تحولات را مديريت نكنيم و تغيير به سمت جلو يعني پيشرفت را براساس الگوي اسلامي _ ايراني جدي نگيريم، از حركت باز ميمانيم و از درون دچار بحران و فروپاشي ميشويم. ما بايد خودمان را بر فراز قله اداره جهان قرار بدهيم، نه آنكه جامعه منفعلي باشيم كه ديگران ما را اداره كنند. اين با آرمانهاي انقلاب ما تعارض دارد. براي اين كار بايد نخبگان پايبند به ارزشها و هويت ملي و اسلامي وارد عرصه شوند و اگر نيايند، بزرگترين گناه اجتماعي را مرتكب شدهاند. وقتي ضرورت اين نكته جا بيافتد، ديگر دلزدگي و عدم اعتماد وجود نخواهد داشت و با اميد به آينده نگاه خواهيم كرد.