مرگ، قبر و برزخ
مرگ، گذرگاهي[1] به سراي ديگر
حيات دنيوي انسان با مرگ پايان يافته و به سراي ديگري قدم ميگذارد. مسئله مرگ از جنبه تربيتي اهميت ويژهاي دارد و در قرآن كريم، احاديث ديني از جهات گوناگون مورد توجه قرار گرفته و درباره آن مطالبي بيان گرديده است: در اين فصل برخي از آنها را يادآور ميشويم:1. تقدير حتمي و عمومي
قرآن كريم مرگ را تقدير الهي دانسته و ميفرمايد:«نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ».[2]نيز درباره حتميت و عموميت آن ميفرمايد:1. «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَهٍ».[3]2. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ».[4]3. «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ».[5]همچنين امام علي ـ عليه السلام ـ درباره عموميت مرگ فرموده است: «وَ لَوْ اَنَّ اَحَداً يَجِدُ إلي البَقَاء سُلَّمَاً اَوْ لِدَفْعِ الْمُوتِ سَبيلاً، لَكانَ ذَلِكَ سُلِيمَان بن داود ـ عليه السلام ـ الذي سُخَّر لَهُ مُلْكَ الْجِنَ و الانْس».[6]2. دوستي خدا و آرزوي مرگ
قرآن در رد ادعاي قوم يهود كه خود را اولياي خاص خدا دانسته، و كسي جز يهود را شايسته حيات سعادتمندانه اخروي و ورود به بهشت نميدانستند،[7] ميفرمايد:«قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».[8]نيز ميفرمايد:«قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ».[9]بديهي است فردي كه به حيات جاودانه اخروي و نعمتها و پاداشهاي عظيم آن معتقد بوده، و با عمل به فرامين الهي خود را شايسته دريافت آن پاداشها ميداند و لطف و رحمت بيكران خداوندي را نيز باور دارد، مشتاقانه در انتظار فرا رسيدن مرگ ميباشد و با گشادهرويي از آن استقبال ميكند، چنانكه در حالات اولياي الهي مطالب شنيدني بسياري در اينباره نقل شده است: از جمله در روايت است كه امام علي ـ عليه السلام ـ نقل شده كه فرمود:«و الله لابن ابيطالب آنس بالموت مِنْ الطِفل بِتَدي امه».[10]نيز روايت شده است كه حمزه سيد الشهدا ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در دوران جواني و قبل از اسلام در جنگها زره بر تن ميپوشيد، ولي پس از اسلام بدون پوشيدن زره به ميدان جنگ ميرفت: علت آن را پرسيدند، در پاسخ فرمود: من قبلاً وداع از اين جهان را مرگ و فنا ميدانستم، ولي اينك در پرتو آيين محمدي ـ صلّي الله عليه و آله ـ خود را در برابر اين حيات فاني زبون و ناتوان ميبينم، و وداع از آن را دريچهاي به سوي رحمت بيكران الهي ميدانم.و نيز روايت شده است كه روز عاشورا، حبيب بن مظاهر ـ رضوان الله تعالي عليه ـ را خندان ديدند، علت را از او پرسيدند: پاسخ داد: امروز مناسبترين روز شادماني است، زيرا طولي نميكشد كه پس از شهادت در كنار حورالعين خواهيم بود.[11]در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه چرا در برخي از روايات از آرزو كردن مرگ نهي شده است؟
چنانكه از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ روايت شده كه فرمود: «مبادا فردي از شما به خاطر مشكلي كه بر او وارد ميشود، آرزوي مرگ نمايد، بلكه از خدا بخواهد تا وقتي زندگي براي او منشأ خير است، او را زنده بدارد».[12]پاسخ اين است كه ـ همانگونه كه از حديث فوق به دست ميآيد ـ در صورتي كه آرزوي مرگ به خاطر بيتابي در برابر ناگواريها باشد مذموم ميباشد، زيرا در برابر ناملايمات بايد صبر و استقامت نمود و از خداوند استمداد جست.[13]در اينباره روايات بسيار نقل شده است كه اين گنجايش نقل آنها را ندارد.[14]
3. علل نگراني از مرگ
يكي از عوامل نگراني از مرگ كه ميتوان آن را يك عامل طبيعي دانست، مفارقت و جدايي انسان از وابستگان و دوستان است.يكي ديگر از عوامل نگراني مرگ براي كساني كه به حيات اخروي عقيده ندارند، اين است كه آنان چون مرگ را نشانه پايان حيات ميدانند، از اينرو آن را امري ناخوشايند ميدانند؛ زيرا انسان به حيات هميشگي تمايل فطري دارد، و لذا هر چه را كه با اين تمايل ناسازگاري دارد، را نميپسندد.عامل سوم كه براي گناهكاراني كه به حيات پس از مرگ و كيفرهاي اخروي گناهان عقيده دارند، مطرح است، اين است كه چون آينده خود را توأم با رنج و سختي ميدانند، لذا از مرگ وحشت دارند.و سرانجام دلبستگي زياد به مظاهر حيات دنيوي، عامل ديگري براي وحشت و نگراني از مرگ ميباشد.اينك نمونههايي از آيات و روايات را در اينباره يادآور ميشويم.قرآن كريم با اشاره به حالت اغماء و بياحساسي انسان در لحظه مرگ، يادآور ميشود كه انسان طبيعتاً از آن گريزان است، چنانكه ميفرمايد:«وَ جاءَتْ سَكْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ».[15]همچنين قرآن كريم در نكوهش قوم يهود ميفرمايد:«وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ».[16]نيز علي ـ عليه السلام ـ ميفرمايد:«وَ لَا تَكُن مِمَّنْ يَكْرَهُ المُوتَ لِكَثْرَهِ ذُنُوبِه».[17]همچنين شخصي به امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ گفت: چرا ما مرگ را ناخوشايند داشته و آن را دوست نداريم؟
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: چون شما آخرت خود را ويران، و دنياي خود را آباد نمودهايد، بدين جهت دوست نداريد كه از آبادي به ويرانه منتقل گرديد:«اِنَّكَمْ اَخْرَبْتُمْ آخِرَتكُم وَ عَمَّرْتُم دُنْياكُم، فَأنْتُم تَكْرِهُونَ النَقْلَهَ مِنَ الْعُمْرانِ إلَي الخَرابِ».[18]نيز فردي نزد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمد و گفت: چرا من مرگ را دوست ندارم؟پيامبر فرمود: آيا ثروت داري: «الك مأل؟»مرد گفت: آري.پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: چيزي از آن را براي آخرت خود تدارك نمودهاي: «فَقَدَّ مْتَهُ؟»مرد گفت: خير.پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: به همين جهت از مرگ بيزاري: «فمِن ثمَّ لا تُحِبُّ الْمُوْتَ».[19]
4. موت يا توفي
در قرآن كريم در رابطه با مرگ دو واژه به كار رفته است: يكي، واژه موت؛ و ديگري، واژه «تَوَفّي». واژه موت به معناي فقدان حيات و آثار آن است. بنابراين، همانگونه كه حيات داراي مراتب و يا مصاديق گوناگون است، موت نيز مصاديق مختلف دارد:1. مرگ نباتي: از كار افتادن قوه نباتيه و آثار آن چون رشد و نمو.2. مرگ حيواني: از كار افتادن قواي حيواني و آثار آن، چون اراده و ادراك حسي، وهمي و خيالي.3. مرگ انساني: عدم ترتب آثار قوه عقلاني.[20]بر اين اساس، هر گاه فرد يا جامعهاي فاقد صفات و ارزشهاي عقلاني باشد، فاقد حيات انساني بوده و مرده است، چنانكه علي ـ عليه السلام ـ ميفرمايد:«فَالْمَوتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ، و الحَياهُ فِي مَوتِكُم قَاهِرينَ».[21]نيز آن حضرت كساني را كه به هيچ وجه با منكرات مخالفت نميكنند، «ميتُ الاحياء» (مرده در ميان زندگان) دانسته است.[22]واژه «توفي» از ماده «وفي» به معناي گرفتن چيزي است به وجه تمام و كمال.از مجموع آيات قرآن در رابطه با مسئله مرگ به دست ميآيد كه «موت» ناظر به بدن، و «توفي» مربوط به روح و نفس آدمي است، يعني، به هنگام مرگ دستگاه بدن از حركت باز ايستاده و فعاليت قواي بدني متوقف ميگردند (موت)، و روح و نفس انسان توسط فرشتگان خاص، جانها به طور كامل گرفته شده و به حيات خود در نشأه ديگر ادامه ميدهد (توفي).همانگونه كه علامه طباطبايي(ره) فرموده است: واژه «موت» در قرآن كريم هيچگاه در مورد روح و نفس مجرد به كار نرفته است، و مقصود از كلمه نفس در آيه ـ كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوتِ[23] ـ نفس مجرد از ماده، در مقابل بدن نيست؛ بلكه مراد شخص انساني است؛ يعني، هر فردي مرگ را خواهد چشيد، چنانكه در جاي ديگر فرموده است:«مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً».[24]ـ بنابراين، از دو آيه ياد شده در زير، آيه نخست ناظر به مرگ بدنها و آيه دوم ناظر به تَوفَّي ارواح است:1. «وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ».[25]2. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ».[26]5. گيرنده جانها كيست؟
در برخي از آيات قرآن گرفتن جانها فعل خداوند به شمار آمده است، چنانكه ميفرمايد:«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها».[27]و در برخي ديگر به فرشتگان نسبت داده شده است:«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا».[28]و در برخي ديگر «ملك الموت» به عنوان گيرنده جانها شناخته شده است:«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ».[29]ـ برخي از سطحي نظرآنچه از درك حقيقت اين آيات عاجز ماندهاند، گمان كردهاند كه اين آيات متناقض ميباشند، با اين پندار كه چگونه ممكن است فعل واحد (گرفتن جان انسان) به سه فاعل مختلف، استناد داده شود.[30]پاسخ اين اشكال اينكه استناد فعل واحد به فاعلهاي مختلف در صورتي محال است كه به صورت عرضي باشد، نه طولي، و حال آنكه استناد قبض ارواح به خداوند، ملك الموت و فرشتگان ديگر در اينجا، به صورت طولي است، مانند استناد نوشتن به قلم، دست و خود نويسنده.[1] . اين واژه اقتباس از كلام امام حسين ـ عليه السلام ـ است كه به ياران خود فرمود: «صَبْراَ بَني الكِرام، فَمَّا الموتُ الا قَنَطَره تَعُبَربِكُم عنِ البؤْسِ و الضَّراءِ الي الجُنان الواسعهِ و النعيمِ الدائِمهِ».[2] . واقعه/ 60.[3] . نساء/ 78.[4] . اين آيه در سورههاي آل عمران/ 185؛ عنكبوت/ 57 و انبياء/ 35 آمده است.[5] . انبياء/ 34.[6] . نهج البلاغه، خطبه 182.[7] . «وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً...» (بقره/ 111)؛ «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَهً...» (بقره/ 80) ؛ «وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (مائده/ 18).[8] . بقره/ 94.[9] . جمعه/ 6.[10] . نهج البلاغه، خطبه/ 5.[11] . تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 64.[12] . مجمع البيان، ج 1، ص 164.[13] . إنما نهي عن تمني الموت، لأنّه يدلّ علي الجزعِ، و المأمور به الصبرَ و تفويضُ الامور اليهِ تعالي، (طبرسي، مدرك قبل) وجوه ديگري نيز در جمع ميان آيات و روايات مربوط به ستايش و نكوهش آرزوي مرگ بيان شده است. به بحار الانوار، ج 6، ص 138 رجوع شود.[14] . به بحار الانوار، ج 6، باب حب لقاء الله، ص 124 رجوع شود.[15] . ق/ 19.[16] . بقره/ 94.[17] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 150.[18] . بحار الانوار، ج 6، ص 129.[19] . همان مدرك، ص 127.[20] . انواع الموت بحسب انواع الحياه: فالاول ما هو بازاء القوه الناميه الموجوده في الانسان و الحيوانِ و النباتِ؛ الثاني زوال القوه الحاسه؛ الثالث زوال القوه و هي الجهاله، مفردات راغب، ص 476.[21] . نهج البلاغه، خطبه 51.[22] . همان، كلمات قصار، شماره 374.[23] . انبياء/ 35.[24] . به تفسير الميزان، ج 14، ص 286ـ285 رجوع شود. مائده/ 32.[25] . حج/ 66.[26] . سجده/ 11.[27] . زمر/ 49.[28] . انعام/ 61.[29] . سجده/ 11.[30] . شيخ صدوق (ره) در كتاب توحيد روايت كرده است كه فردي نزد علي ـ عليه السلام ـ آمد و گفت: «در قرآن آياتي يافتهام كه يكديگر را تكذيب ميكنند، لذا گرفتار شك در قرآن شدهام.» آنگاه مواردي را ذكر نمود كه از جمله آنها آيت مربوط به قبض ارواح است. امام ـ عليه السلام ـ فرمود: «آيات قرآن يكديگر را تصديق ميكنند، ولي موجب تو از عقل و دركي كه موجب هدايت تو گردد، برخوردار نيستي»، آنگاه به تفصيل به شُبهات او پاسخ داد. به توحيد، باب 36، روايت 5 رجوع شود.