غدير تداوم بعثت - غدير تداوم بعثت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غدير تداوم بعثت - نسخه متنی

محمد غفراني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غدير تداوم بعثت

مقاله «روايت ديگري از غدير» به قلم يكي از جويندگان راه حق و حقيقت آقاي ملا سيد مصطفي محموديان به دستم رسيد. در ايام شهادت سالار شهيدان حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ فرصتي دست آمد و اين نوشتار را خواندم. جاي خرسندي است كه باب گفتگو درباره مهمترين واقعه تاريخ «غدير خم» جرقه اي دوباره خورد و همانگونه كه نويسنده محترم بدان اشاره كرده اند كمتر مقاله اي از عالمان اهل تسنن در اين خصوص نگارش و نشر يافته است. از آنجا كه نكات مهم و قابل تأملي در اين مقاله هست بر آن شدم تا به بيان ابهامات و شبهات مقاله ياد شده بپردازم.

خلاصه مقاله سيد مصطفي

«در قرآن مطلبي كه دلالت بر جانشيني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كند وجود ندارد. شاهد عيني و علم غيب هم در كار نيست. تنها منابع، كتب تاريخ و حديث است. آري پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ علي ـ عليه السّلام ـ را جهت جمع آوري زكات به طرف يمن (نجران) اعزام كردند. اين مطلب از طرق مختلف به صور گوناگون نقل شده است. نزاعي بين لشگريان و مردم در مي گيرد و مسلمانان پيروز مي شوند. بر سر غنائم اختلاف نظر مي افتد و علي ـ عليه السّلام ـ به گونه اي غنائم را تقسيم كرد كه موجب ناراحتي برخي از لشگر اسلام شد.

بحث اختلاف علي ـ عليه السّلام ـ و اطرافيان به عنوان شكايت به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اطلاع داده شد و حضرت سخنراني نموده و جملاتي در تأييد علي ـ عليه السّلام ـ به ميان مي آوردند. آنچه بيان شد پيوند با يك جريان ديگري است يعني اعزام به يمن در سال دهم هجرت بوده و روات درباره وقوع جريان در حجه الوداع اتفاق دارند؛‌به اينكه در منطقه اي نزديك جحفه، واقع ميان مكه و مدينه، بنام غدير خم، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اجتماع حجاج در حالي كه دست علي ـ عليه السّلام ـ را بلند كرده به ايراد سخن پرداخته و در پايان نيز دعا كردند.

بعد از سخنراني، عمر بن خطاب به علي تبريك گفته است (البته به نقلي اين را ضعيف دانسته است). پايان مقاله بحث لغوي مولي مطرح شده است. مولي معاني متعدد دارد و اينجا به لحاظ قرينه حبّ و بُغضي كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در صدد آن هستند پس ولي و مولي هم ناظر به دوستي و ياري علي ـ عليه السّلام ـ است و نمي توان آن را بر معاني ديگر حمل كرد چون بعضي از معناهاي آن از جمله عتيق و معتق با هم متضاداند. ماحصل كلام اينكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در پي تبرئه علي ـ عليه السّلام ـ از اتهامات بوده و صرفاً ايجاد محبت و دوستي است و خواسته اند مسلمانان را از تاريكستان بغض و عداوت به روز روشن دوستي و ولايت منتقل نمايد.»[1]

پيش فرض

از آنجا كه بناي نقد مقاله را به طور مرسوم ندارم لذا خوش دارم به جاي آن و نيز تبيين دكترين تشيع و هم چنين قضاوت عجولانه، بيشتر نكات قابل تأمل و دقت مقاله جناب ملا سيد مصطفي را كه منجر به ايجاد ابهام شبهه در نوشتارشان شده را مورد به مورد طرح نمايم و منتظر پاسخ مستدل ايشان بمانم. بنابراين چندين فراز پيش روي ما باز مي شود.

1. ادعاي نفي جانشيني در قرآن و ...

ايشان در آغاز مقاله نوشته اند: «در جريان غدير اساساً مسئله جانشيني حضرت رسول مطرح نبوده است. منابع مربوط به چنين قضيه اي منحصر به كتاب هاي حديث و تاريخ مي باشد زيرا چنان كه محرز و مسلم است نه در قرآن ذكري از آن رفته و نه پاي شاهد عيني و علم غيب در ميان است.»[2]

شما جناب ملا به عنوان متفكر اهل تسنن و من نيز به عنوان محصل علوم ديني مي خواهم بدانم به نظر شما اين سخن تا چه اندازه قابل قبول است كه يك دين و پيامبرش خود را به عنوان خاتم اديان و انبياء معرفي كند و از طرفي نسبت به جانشيني خود سخني به ميان نياورد. چون فرض آن است كه تنها دليل خلافت علي ـ عليه السّلام ـ همين واقعه است كه شما آن يك مورد را نيز نفي كرده ايد. همه مي دانند و قرآن نيز گواه است كه موسي ـ عليه السّلام ـ هرگز خود را نبيّ خاتم معرفي نكرد و آنموقع كه مأموريتي داشت با آنكه آخرين وداعش نبود به بيان قرآن برادرش را جانشين خود كرد: اخلفني في قومي و اصلح.[3] و چه كار عاقلانه اي. فرمود: جانشيم باش و مصلح.

چگونه است كه مي خوانيم عيسي ـ عليه السّلام ـ پس از آغاز غيبتش، حواريون را ادامه دهندگان راه حضرت و عهده دار هدايت مردم،[4] قرار داد در حالي كه نه بحث خاتميت ايشان در ميان بوده و نه دينش، ديني خاتم معرفي شده است. اما آيا پذيرفتني است كه امتي پس از 23 سال تلاش و 63 سال عمر شريف پيامبر، يكباره و بدون هيچ گونه برنامه ريزي رها شوند؟ شما براي مردم نقل مي كنيد و احكام مي خوانيد كه: وصيت خوب است، وصي براي خود تعيين كنيد،[5] قيّم و ولي وغيب و قصر كذا و كذا... اما پيامبر خاتم نبايد و قرار نيست كه جانشين داشته باشد؟!

كدام عقل سليم مي پذيرد كه قرآن مملو از احكام و اخلاق و تاريخ متنوع باشد اما درباره مهم ترين ركن دين ناقص باشد؟ در مقاله شما آمده است: «... هنگامي كه علي (رض) از همراهان جدا شد مردي را به عنوان امير بر آنها بگمارد...»[6] سؤال من اين است آيا علي ـ عليه السّلام ـ مي دانست كه بايد به جاي خود جانشين منصوب كند تا لشگر 300 نفري را هدايت كند اما العياذ بالله، خداوند، ندانست كه امت نوپاي اسلام پس از رحلت پيامبرش، نياز به خليفه و جانشين دارد؟ اين اساسي ترين ابهام كلام شما است كه ذهن هر خواننده اي را به خود مشغول مي دارد.

گرچه شما در يك جا با اشاره به آيه 3 از سوره مائده، قسم ياد كرده اي كه آيه اليوم اكملت لكم دينكم، جز به روز عرفه نازل نشده است. سؤال و شبهه ديگري بروز مي كند كه بالاخره چه اتفاق نويي افتاد كه به نقل شما از ذهبي در روز عرفه خداوند فرمود:[7] اليوم اكملت لكم دينكم. اين چه نعمت و اتفاقي بود كه موجب اتمام و اكمال دين و نعمت شد؟ افكار عمومي نياز به تنوير دارد كه در آخرين سفر معنوي پيامبر، حجه الوداع، كدامين نعمت نازل شد، كدامين امر عظيم به وقوع پيوست كه تاريخ آن را ثبت كرده است اما در مقاله شما به آن تصريح نشده است؟

با نگاه به آيه 67 همين سوره، سؤال تقويت مي شود كه
:

يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالتك.

اين كدامين رسالت و تبليغ بود كه پيامبر مي بايست در حجه الوداع آن را بيان كنند.

اگر فرض كنيم گفته جنابعالي در باب جانشيني علي ـ عليه السّلام ـ صحيح است، واقعاً براي يك دين نقص نيست كه فكري براي اين قضيه نكرده است؟ چگونه است كه جناب ابوبكر، عمر را خليفه اعلام نمود و ايرادي هم ندارد اما خداوند حق چنين كاري را ندارد؟! تاريخ چه قضاوتي مي كند، عقلا چه تصويري از دين ناقص دارند به نظر مي رسد كه بايد فكري براي اين نقيصه كرد كه قرآن و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آخرين سند محكم الهي، از عظيم ترين جريان بنيادي ساكت باشند
.

(البته به زعم شما).

2. فراز دوم؛ ماجراي يمن

ايشان در مقاله خود درباره اعزام علي ـ عليه السّلام ـ به يمن نوشته اند: حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سال دهم هجري قبل از عزيمت به مكه به قصد حجه الوداع، علي ابن ابي طالب (رض) را به مأموريتي به يمن فرستاد... تاريخ نويس معروف ابن هشام در كتاب سيره خود چنين نگاشته است: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ علي ابن ابي طالب (رض) را به نجران فرستاد تا زكات و جزيه نصاراي آن شهر را جمع آوري كرده و به نزد رسول خدا بياورد زمان بازگشت علي (رض) از آنجا، مصادف بود با عزيمت آن حضرت به مكه از اين رو علي (رض) نيز احرام بسته و... ابن هشام موضوع را بيش از اين دنبال نكرده و ننوشته است كه رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين سخنراني را به دفاع از علي در چه محلي ايراد فرمود.»

«ابن اسحق از ابوسعيد خدري روايت كرده است : چون مردم شكايت از علي ابن ابي طالب را پيش رسول خدا ... » «محمد رضا مسؤول پيشين كتابخانه الازهر در كتاب محمد رسول الله مي نويسد: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ علي ابن ابي طالب را همراه با سيصد نفر سواره نظام... سپس به مكه برگشت و در آنجا رسول خدا را كه براي حج آمده بود ملاقات كرد» «در صحيح بخاري دو روايت نقل شد يكي از ابواسحق، ديگري بريده...»‌ «ابن كثير در تاريخ البدايه و النهايه روايات متعددي... اين مورخ بزرگ قبل از اينكه به ذكر روايات بپردازد مقداري مختصر مي گويد: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ در خطبه اي كه در غدير خم نزديك جحفه واقع... به تبرئه علي پرداخت زيرا برخي از كساني كه در سرزمين يمن با او بودند، وي را در تقسيم غنائم، ستمكار و از روي بخل ورزي...» «براء بن عازب متن روايت را چنين آورده است....»[8]

اولاً؛ كلام مورخ و راوي در مقاله شما مرزبندي نشده است و همين اندماج موجب مبهم شدن كل جريان تاريخي شده است. به عنوان نمونه نقل ابن هشام مستند به كدام راوي است. اگر از ابن اسحق و خدري نقل مي كند، در كلام اين راوي بحث حجه الوداع نيست اما موضوع شكوائيه مطرح شده است. هم چنين در نقل از ابن كثير، اين مورخ مورد نظر، از دو راوي بنام بريده و براء، دو حديث نقل مي كند كه در يكي از آنها بحث حجه الوداع است و در ديگري بحث شكوائيه، لذا چون مرز كلام مورخ و راوي معلوم نيست، موجب ابهام كلام و مقاله شما شده است.


[1] . مقاله‌روايت ديگري از غدير به نوشته ملا سيد مصطفي محموديان، پيام مورخ 8/11/84.

[2] . همان.

[3] . اعراف آيه 142.

[4] . صف، آيه 14.

[5] . عن النبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ : من مات و لم يوص مات ميته جاهليه و قال:‌الوصيه حق علي كل مسلم و قال من مات و لم يوص فقد ختم عمله بمعصيهٍ‌(اثبات الهداه، ج 1، 143)، هر كسي بميرد و وصيت نكند به مرگ جاهليت مرده است و فرمود وصيت حق هر مسلماني است و فرمود: هر كس بميرد و وصيت نكند، عملش را با گناه پايان داده است.

[6] . مقاله روايت ديگري، همان.

[7] . همين مقاله:‌به نقل از امام ذهبي كه زمان نزول آيه اليوم اكملت را به روز عرفه مي داند.

[8] . همان.

/ 4