ريشه هاى گريز از دين در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ريشه هاى گريز از دين در قرآن - نسخه متنی

قاسم سبحانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

((بدانيد اين قرآن خيرخواهى است كه غشى در آن نيست ، هدايت گرى است كه گمراه نمى كند، سخن گوئى است كه دروغ نمى گويد، كسى با قرآن همنشين نمى شود مگر اينكه بر هدايتش افزون مى گردد، و كوريش ‍ كاهش مى يابد. بدانيد كسى را بعد از قرآن نيازى نيست و كسى را پيش از آن توانى نيست . پس براى دردهاى خود، ار آن شفا گيريد و هنگام سختيها از آن كمك خواهيد. به راستى قرآن شفا از بزرگترين درد يعنى كفر، نفاق و گمراهى است . پس از خدا به واسطه قرآن حاجت طلب كنيد...))
ان الله تعالى اءَنْزَلَ كِتَابا هَادِيا بَيَّنَ فِيهِ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا (40)
((خداى تعالى كتاب هدايت گرى نازل كرد كه در آن خير و شر را بيان كرد پس ، خير را انتخاب كنيد تا به هدايت دست يابيد.))
و آن حضرت درباره روشن بودن راه دين مى فرمايد:
اءَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْواضِحَ وَرَدَ الْماءَ، وَ مَنْ خالَفَ وَقَعَ فِي التِّيهِ. (41) ((اى مردم هركس راه روشن رود به آب مى رسد و آن كس كه مخالفت كند به بيابان وارد خواهد شد.))
سخن امام اشاره به اين است كه راه حق روشن است و براى رسيدن به مقصد، طى آن لازم .
و نيز مى فرمايد: عِبَادَ اللَّهِ، اللَّهَ اللَّهَ فِي اءَعَزِّ الْاءَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ اءَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ اءَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ وَ اءَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لاَزِمَةٌ اءَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ (42)
((بندگان خدا! مراقب عزيزترين و محبوب ترين كس نزد خود باشيد. خدا راه را برايتان روشن نموده و جاده هاى آن را نورانى كرده ، پس به شقاوت يا سعادت ابدى نائل مى شويد.))
و نيز آن امام درباره اينكه مردم زمان ، راه روشن را رها كرده و خود را سرگردان كرده اند فرياد مى زند:
فَاءَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ اءَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ الْاءَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَاءَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ اءَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ اءَعْلاَمُ الدِّينِ وَ اءَلْسِنَةُ الصِّدْقِ .(43) ((كجا مى رويد و شما را به كجا برمى گردانند در حاليكه نشانه ها پابر جا، آيات روشن و نورگاهها منصوب است . شما را در كجا سرگردان كرده اند، بلكه چرا حيرانيد در حاليكه عترت پيامبر ميان شما هستند و آنان ، پرچمداران حق ، نشانه هاى دين و زبانهاى صدقند.
پس ريشه دين ستيزى و دين گريزى از ناحيه دين نيست بلكه اين مشكلى است كه به انسانها برمى گردد. آن گونه كه از قرآن كريم استفاده مى شود و شواهد تاريخى آن را تاءييد مى كند، ريشه دين ستيزى و دين گريزى به روحيات بشر مربوط است .


بهانه جويى:


خلق و خوى عده اى از مردم به گونه اى است كه هيچ آيه و برهانى در آنها اثر بخش نيست . اين صنف از انسانها بودند كه از پيامبران خدا درخواستهاى بى خردانه مى كردند به تعبير ديگر بهانه جويى مى كردند.
قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعاً *
أَوْ تَكُونَ لَك جَنَّةٌ مِّن نخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَنْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِيراً *
أَوْ تُسقِط السمَاءَ كَمَا زَعَمْت عَلَيْنَا كِسفاً أَوْ تَأْتىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكةِ قَبِيلاً *
أَوْ يَكُونَ لَك بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فى السمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّك حَتى تُنزِّلَ عَلَيْنَا كِتَباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سبْحَانَ رَبى هَلْ كُنت إِلا بَشراً رَّسولاً *
وَ مَا مَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَن قَالُوا أَ بَعَث اللَّهُ بَشراً رَّسولاً*
قُل لَّوْ كانَ فى الاَرْضِ مَلَئكةٌ يَمْشونَ مُطمَئنِّينَ لَنزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السمَاءِ مَلَكاً رَّسولاً .(44) ((قريش گفتند ما هرگز به تو ايمان نياوريم تا اينكه چشمه اى از اين سرزمين براى ما بيرون آورى يا باغى از درختان خرما داشته باشى كه در لابلاى آنها نهرهاى آب جارى كنى يا قطعه اى از آسمان ، چنانكه مى پندارى ، بر ما فرود آرى يا خدا و فرشتگان را پيش روى ما حاضر كنى يا خانه اى از طلا داشته باشى يا در آسمان صعود كنى و با صعودت در آسمان هم ايمان نمى آوريم تا اينكه بر ما كتابى نازل كنى كه خود آن را بخوانيم بگو خداى من منزه است آيا من جز بشرى فرستاده هستم . وقتى هدايت به سوى مردم آمد تنها چيزى كه مانع ايمان آنها شد اين بود كه گفتند چرا خدا بشر را به عنوان رسول برگزيده است . بگو: اگر در زمين ، فرشتگان هم زندگى مى كردند ما از آسمان ، فرشته اى به عنوان رسول ، براى آنها نازل مى كرديم .))
در اين آيات ، خواستهاى غير منطقى و بهانه جوئى هاى قريش با جواب آنها بيان شده است . برخى از اين امور مثل حاضر كردن خدا و فرشتگان پيش روى آنها، ناممكن است و برخى هم كه به صورت اعجاز براى پيامبر شدنى است ارتباطى با اثبات رسالت ندارد؛ وظيفه يك پيغمبر اين است كه در ابتدا نشانه اى براى اثبات نبوتش و پس از آن ، برنامه اى براى تامين سعادت انسان بياورد. پيامبر بزرگ اسلام در قدم اول هر دو كار را كرد يعنى قرآنى آورد كه هم سند نبوت اوست و هم بهترين برنامه زندگى انسان .
و نيز در اين باره مى فرمايد: وَ إِذَا تُتْلى عَلَيهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ مَّا كانَ حُجَّتهُمْ إِلا أَن قَالُوا ائْتُوا بِئَابَائنَا إِن كُنتُمْ صدِقِينَ .(45) ((و هرگاه آيات روشن ما بر آنها تلاوت مى شود، حجتى جز اين ندارند كه مى گويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را بياوريد.))
منكران وحى و نبوت ، اين سخن را در مقام تكذيب قيامت بر زبان جارى مى كردند، يعنى مى گفتند اگر قيامت حق است و انسان بعد از مرگ زنده مى شود، الآن پدران ما را زنده كنيد. چنانكه روشن است اين خواست آنها هم بهانه جوئى بود، زيرا اگر زنده شدن پدران خود را براى اثبات نبوت مى خواستند، نشانه هاى ديگر، آن را اثبات كرده بود.
همچنين خداى تعالى ، درباره اينكه مشكل پذيرش دعوت انبيا به روحيات و حالات درونى مردم ، مربوط است ، حال امتهاى گذشته را براى پيامبر اسلام چنين بيان مى كند:
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك فى شِيَع الاَوَّلِينَ *
وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسولٍ إِلا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ *
كَذَلِك نَسلُكُهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ *
لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَت سنَّةُ الاَوَّلِينَ *
وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً مِّنَ السمَاءِ فَظلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ *
لَقَالُوا إِنَّمَا سكِّرَت أَبْصرُنَا بَلْ نحْنُ قَوْمٌ مَّسحُورُونَ .(46) ((ما پيش از تو رسولانى در ميان امت هاى گذشته فرستاديم . هيچ فرستاده اى نمى آمد جز آنكه او را به مسخره مى گرفتند. همانند اين ، ما استهزا را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم ، به قرآن و ذكر ايمان نمى آورند و سنت پيشينيان بر اين منوال گذشت . اگر درى از آسمان هم به روى آنها بگشائيم كه پيوسته در آن بالا روند گويند چشمان ما را بسته و ما را سحر كرده است .))
در تفسير الميزان در توضيح اين آيات ، چنين آمده است :
مقصود از گشودن در آسمان به روى آنها، ايجاد راهى براى ورود به عالم بالا است ، عالمى كه منزل گاه فرشتگان است نه سقف جسمانى كه درى دو لنگه داشته باشد و باز و بسته شود چنانكه برخى پنداشته اند.
خداى سبحان از بين كارهاى غير عادى كه گمان مى رود شك و ترديد را از دلهاى آن مردم بر طرف مى كند، گشودن در آسمان و صعود به آسمان را انتخاب كرده است به اين جهت كه چنين كارى در چشم آنها بزرگ تر بود. به همين جهت آنها وقتى كارهاى خارق العاده و غير معمول را از پيامبر مى خواستند آخرين آنها را صعود در آسمان قرار دادند چنانكه خداوند از قول آنها حكايت مى كند كه ((گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه براى ما چشمه اى در اين زمين بيرون آورى يا... يا در آسمان صعود كنى . با صعودت هم ، ايمان نمى آوريم تا اينكه براى ما كتابى بياورى كه ما خود قرائت كنيم .)) (اسراء/ 93) پس عروج در آسمان و تصرف در امور سماوى مثل نازل كردن كتاب از عجيب ترين كارهاى غير عادى نزد آنها بود.
اضافه بر اينها، آسمان منزل گاه فرشتگان بزرگوار و محل صدور احكام و دستورات الهى است . تقدير امور در آنجا است و جريان امور و منبع وحى از آنجا است . بنابراين ، عروج انسان در آسمان ، موجب آگاهى او از جريان امور و از اسباب امور غير عادى و حقيقت وحى و نبوت و سعادت و شقاوت مى شود. خلاصه ، عروج او، موجب آگاهى از تمام حقيقت هستيى مى شود به خصوص اگر اين عروج و بالا رفتن دائمى باشد نه يك بار.
پس گشوده شدن در آسمان و عروج به آن ، آنها را از ريشه هاى دعوت حق آگاه مى سازد ولى از آنجائى كه در دلهاى آنها و در وجود آنها پليدى شك و شبهه نهفته ، چشمان خود را به خطابينى محكوم مى كنند بلكه پيامبر را به سحر متهم مى كنند و مى گويند آنها را سحر كرده كه اين گونه مى بينند.
بنابراين معنى آيه اين مى شود: اگر درى از آسمان به روى آنها بگشائيم و ورود به آسمان را برايشان آسان گردانيم كه پيوسته به آسمان عروج كنند و اسرار غيب و ملكوت اشيا را مشاهده كنند مى گويند چشمان ما بسته شده كه امور غير واقعى را مى بيند بلكه ما سحر شده ايم .(47)
نيز قرآن كريم درباره جمعيت گريز دين مى فرمايد: وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْك كِتَباً فى قِرْطاسٍ فَلَمَسوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّبِينٌ .(48) ((و اگر ما نوشته اى در كاغذ بفرستيم و آنها، با دستهاى خود آن را لمس كنند، اين سحرى آشكار است .))
روحيات كثيرى از انسانها به گونه اى است كه بعد از فهميدن حق با آن به جدال مى پردازند چنانكه خدا به پيامبرش مى فرمايد: يجَدِلُونَك فى الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَينَ كَأَنَّمَا يُساقُونَ إِلى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظرُونَ (49) ((پس از روشن شدن حق با تو به جدال مى پردازند، گويا آنها را در حاليكه مى نگرند به سوى مرگ مى برند.))
و نيز مى فرمايد: وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْءَانِ لِلنَّاسِ مِن كلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الانسنُ أَكثرَ شىْءٍ جَدَلاً .(50) ((ما در قرآن ، براى مردم هر مثلى را مكرر بيان كرديم و انسان بيش از هر چيز جدل مى كند.))
حاصل معناى آيه شريفه اين است كه ما حقيقت را با اسلوبها و تعبيرات گوناگون ، كه ذهن را آماده پذيرش مى كند، در قرآن بيان كرديم ولى انسان بيش از آن كه در جستجوى حقيقت باشد به مخاصمه و جدال با آن مى پردازد.
بخاطر همين روحيات بهترين داروى شفابخش ، نه تنها براى آنها شفا نيست ، بلكه زيان و خسارت هم هست چنانكه قرآن مى فرمايد:
وَ نُنزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظلِمِينَ إِلا خَساراً (51) ((از قرآن آنچه شفا و رحمت براى مؤ منان است نازل مى كنيم و بر ستمگران جز خسارت نمى افزايد.))
اكنون به بيان برخى ريشه هاى دين گريزى در قرآن كريم مى پردازيم .


1- بى خردى:


يكى از عوامل ، بلكه سبب اصلى انكار دعوت انبيا نپيمودن راه دين ، بى خردى و بكار نگرفتن عقل است . عقل ، در قرآن و حديث در مناسبتهاى گوناگون استعمال شده كه در همه جا معنى روشن است ؛ اختلاف معناى عقل به تفاوت متعلق آن مربوط است . خرد گوهرى است كه ارزش انسان به آن وابسته است و كسى كه از آن بهره نگيرد ارزشش ‍ كمتر از چهار پايان است چنانكه قرآن مى فرمايد: ان الشر الدواب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون .(52) ((پست ترين جنبندگان نزد خدا كر و كورانى هستند كه نمى انديشند.))
از طرفى هم ، انسان مى تواند در سايه اين گوهر ارزشمند به درجات بسيار عالى نائل آيد. از نظر قرآن كريم ، كسى كه دين و دستورات آن را، نپذيرد بهره اى از خرد ندارد. در آيات زيادى به اين حقيقت تصريح يا اشاره شده كه ما به ذكر چند مورد اكتفا مى كنيم :
در سوره ملك گفتگوى اهل جهنم را با خزانه داران جهنم چنين بيان مى كند: كلما القى فيها فوج ساءلهم خزنتها الم ياءتكم نذير قالوا بلى قد جائنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شى ء ان انتم الا فى ظلال كبير قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير.(53) ((هر وقت گروهى را به دوزخ مى اندازند، خزينه دارهاى دوزخ از آنها مى پرسند آيا بيم دهنده براى شما نيامد. جواب مى دهند آرى آمد ولى ما تكذيب كرديم و گفتيم خدا چيزى نفرستاده ، شما گمراهيد. و مى گويند اگر ما مى شنيديم و انديشه مى كرديم از اصحاب جهنم نبوديم .
نيز درباره اهل كتاب و كفار مى فرمايد: و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا ذالك بانهم قوم لايعقلون .(54) ((وقتى براى اقامه نماز ندا مى دهيد، آن را به مسخره و بازيچه مى گيرند، به اين جهت كه اينها مردمى بى خردند.))
تمام كسانى كه به برنامه دين پايبند نيستند و با تحقير به ارزشهاى دينى مى نگرند از نظر قرآن بى خردند. چنين افرادى اكثريت جامعه انسانى را تشكيل مى دهند چنانكه قرآن مى فرمايد: ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا.(55) ((خيال مى كنى بيشتر آنها مى شنوند يا مى انديشند، جز همانند چهارپايان نيستند بلكه گمراه ترند.))
اين كه قرآن كريم سبب گريز از دين و دستورات آن را بى خردى مى داند، مطلبى روشن است ؛ عقل ، فطرت و پيامبران خدا همه ، انسان را به دين دارى مى خوانند ولى او به همه اينها پشت كرده است . انسان بى دين دنيا را بر آخرت ترجيح داده و خود را به زندگى پر رنج و زودگذر سرگرم كرده و راحتى و آسايش خود را در دنيا طلب مى كند در حاليكه سعادت واقعى انسان در آخرت است چنانكه امام موسى بن جعفر عليه السلام در ضمن اندرزهايش به هشام فرمود: يا هشام ان العاقل نظر الى الدنيا و الى اهلها فعلم انها لاتنال الا بالمشقة و نظر الى الآخره فعلم انها لاتنال الا بالمشقة فطلب بالمشقة ابقاهما.(56) ((هشام ! انسان انديشمند به دنيا و دنياگران نظر افكند، فهميد كه دنيا جز با رنج و مشقت بدست نمى آيد و به آخرت نظر افكند، فهميد كه آخرت هم جز با مشقت بدست نمى آيد، پس سراى پايدار را با مشقت برگزيد.))


سنت گرايى:


پيروى از پدران و اجداد در طول تاريخ ، از نشانه هاى بارز بى خردى آنان است ؛ در تمام زمانها، خلق و خوى افراد يك جامعه تحت تاثير پدران خود شكل گرفته است . تاكيد بر پيمودن راه پدران سنگى بزرگ بر سر راه ايمان به پيامبران خدا بوده است . هيچ پيغمبرى مردم را به خداپرستى و راه مستقيم دعوت نكرد مگر اينكه عده اى از مردم اطاعت از پدران را مطرح كردند.
قرآن كريم ، به منظور عبرت آموزى ، در موارد گوناگون اين حقيقت را يادآور مى شود؛ در مورد دعوت خليل عليه السلام مى فرمايد:
و اتل عليهم نباء ابراهيم اذ قال لابيه و قومه ما تعبدون قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاكفين قال هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعوكم او يضرون قالوا بل وجدنا ابائنا كذالك يفعلون .(57) ((خبر ابراهيم را بر مردم تلاوت كن آنگاه كه به سرپرست و قوم خود گفت : چه مى پرستيد. گفتند ما بت ها را مى پرستيم و بر اين پرستش ثابت خواهيم ماند. ابراهيم گفت : آيا وقتى آنها را مى خوانيد، مى شنوند، آيا نفع و ضررى هم براى شما دارند. جواب دادند: ما ديديم پدرانمان اين گونه عمل مى كنند.))
و در بيان ادامه گفتگوى موسى عليه السلام با فرعون و اطرافيانش ‍ مى فرمايد:
قال موسى اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا و لايفلح الساحرون قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه ابائنا و تكون لكما الكبرياء فى الارض ‍ و ما نحن لكما بمؤ منين .(58) ((آيا وقتى حق به سوى شما آمد به آن سحر مى گوئيد خدا ساحران را به مقصد نمى رساند، گفتند آيا آمده اى ما را از راه پدرانمان بازدارى و بزرگى در زمين از آن تو و برادرت هارون باشد، ما هرگز به شما ايمان نمى آوريم .))
در سوره زخرف ادامه استدلال منكران وحى را اين گونه بيان مى كند:
بل قالوا انا وجدنا ابائنا على امة و انا على اثارهم مقتدون قال او لو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه ابائكم قالوا انا بما ارسلتم به كافرون .(59) ((بلكه گفتند ما پدرانمان را بر اين دين يافته ايم و پا جاى پايشان مى گذاريم و همين طور هيچ پيغمبرى را پيش از تو در هيچ نقطه اى نفرستاديم مگر اينكه مترف ها (ثروتمندان ) مى گفتند ما پدران خود را بر اين راه ديديم و ما هم به راه آنان اقتدا مى كنيم . پيامبرشان مى گفت اگرچه برنامه اى بهتر از دين پدرانتان بياورم ! جواب مى دادند ما به رسالت شما كافريم .))
به همان اندازه كه بشر ديروز گرفتار خرافه تقليد بود و راه پدران خويش را بر آئين واقعيت گراى عقلانى مقدم مى داشت ، بشر امروز هم گرفتار خرافه تقليد از پدران ، تقليد از محيط، تقليد از هنرمندان بى دين و تقليد از بى فكران آلوده دنيا است . گرچه جامعه باصطلاح متمدن و پيشرفته جديد، به بهانه عقل و علم ، فاصله اش با ديانت بيشتر شده است ، اما در واقع تقليدش گسترده شده نه عقل گرائيش ؛ اين شكلهاى مختلف زندگى كه جز مشقت و رنج نتيجه اى ندارد، عمده اش تحت تاثير محيط و جو جامعه است و اين چيزى جز تقليد نيست .
امروز متاءسفانه ، امت مسلمان هم ، از فرهنگ غنى ، پربار و سعادت بخش ‍ اسلام دور شده و در اين آتش مى سوزد؛ در شئون مختلف زندگى به رفتار مسخ ‌شدگان چشم دوخته و در زندگى خود از آنان الگو مى گيرد و...


شخصيت گرايى:


يكى ديگر از نشانه هاى بى خردى شخصيت گرايى است . معناى شخصيت گرايى اين است كه انسان ، فردى را كه داراى موقعيت اجتماعى يا اقتصادى است ، شايسته اولويت و بزرگى بداند؛ كسى را كه به لحاظ ثروت ، قدرت و مشابه آن ، داراى نفوذ است سزاوار نبوت و فرمانروائى بداند و تنها به اطاعت چنين شخصى تن دهد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با اين مشكل مواجه بود؛ عده اى از مردم وقتى او را مى ديدند با مسخره مى گفتند: اهذا الذى بعث الله رسولا.(60) ((آيا همين است كه خدا به عنوان پيامبر برانگيخته است . آنها انتظار داشتند، يك انسان سرشناس پيامبر شود نه يك انسان يتيم و كم بضاعت و روى اين حساب بنقل قرآن كريم مى گفتند: لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم .(61) ((چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين دو شهر (مكه و طائف ) فرود نيامد.))
آنها نمى انديشيدند كه نبوت واسطه خدا و خلق است و نفسى پاك و باطنى مصفى مى خواهد نه شخصيت اجتماعى و اقتصادى .
روز قيامت هم عده اى كه به خاطر شخصيت گرائى وارد جهنم شده اند در آنجا فرياد مى زنند: ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلّونا السبيلا.(62) ((خدايا ما از بزرگان و سروران خود اطاعت كرديم در نتيجه ما را گمراه كردند.))
خداى تعالى ، در سوره زخرف آنجا كه سرگذشت فرعون و قوم او را بيان مى كند، عتابش بيشتر، متوجه قوم اوست و سبب آن ، اطاعت نابجاى آنان از فرعون است مى فرمايد: فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين .(63) ((فرعون قومش را سبك عقل كرد، آنها هم از او پيروى كردند. به راستى آنها قومى فاسق بودند.))


2 -دنيادوستى:


دنيادوستى ريشه بسيارى از مفاسد است ، بيشتر كسانى كه دين را در اعتقاد و عمل يا در عمل كنار گذاشته اند به اين جهت است كه دنيا وجود آنها را پركرده و جائى براى دين نمانده است . البته منشاء دنيادوستى هم بى خردى است .
قرآن كريم در يك جا، پس از توصيه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به صبر و تهجد، درباره گنهكاران و ناسپاسان مى فرمايد: ان هؤ لاء يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوما ثقيلا(64) ((اينها به دنياى زودگذر محبت مى ورزند و پشت سر خود روز سنگينى را رها مى سازند.))
و در جاى ديگر ريشه انكار قيامت را به انسان گوشزد مى كند كه دنيادوستى او را به اين ورطه انداخته است نه دشوارى زنده كردن مردگان ، كلا بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة (65) ((چنين نيست بلكه شما دنياى گذرا را دوست مى داريد و آخرت را رها مى سازيد.))
قرآن كريم صحنه گفتگوى منافقان با مؤ منان را در قيامت اين گونه به تصوير مى كشد: يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور(66) ((روزى كه مردها و زنهاى منافق به مردان و زنان مؤ من گويند به ما بنگريد تا از نورتان بهره گيريم .(67) از جانب خدا به آنها گويند به عقب برگرديد و نورى ديگر طلب كنيد، در اين حال ميان آنها ديوارى مى زنند كه درى دارد كه درونش ‍ رحمت و برونش عذاب است . منافقان ، مؤ منان را صدا مى زنند كه مگر ما با شما نبوديم ، جواب مى دهند آرى و لكن شما خود را به هلاك افكنديد و انتظار (زوال دين را) كشيديد و به حال ترديد بسر برديد و آرزوها شما را فريب داد و شيطان شما را در برابر خدا فريفت .))
در اين آيات ، يكى از علل گرفتارى به عذاب جهنم ، آرزوها دانسته شده و آرزوها چيزى جز دنياگرائى نيست .
نيز قرآن كريم ، در مقام بيان اينكه ريشه افكار نادرست ، دنياخواهى است مى فرمايد: فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ذالك مبلغهم من العلم ....(68) ((از كسى كه از ياد ما روى برگردانده ، روى گردان شو، اين دنياخواهى اندازه علم آنهاست ...))
و نيز بعد از سرزنش منكران دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و وعده جهنم به آنها مى فرمايد: ذلك بانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخره و ان الله لايهدى القوم الكافرين (69) ((گرفتار خشم الهى شدن و به عذاب بزرگ مبتلا گشتن به اين جهت است كه اينها دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و خدا قوم كافر را هدايت نمى كند.))
در اين آيات ، چنانكه ملاحظه شد، به اين حقيقت اشاره شده كه يكى از اسباب انحراف انسان از صراط مستقيم و مبارزه اش با اولياء دين ، دنيا دوستى است . تعداد ديگرى از آيات قرآن كريم سرگذشت اقوامى را ذكر مى كند كه دعوت انبيا را نپذيرفتند، در اين آيات ياد آورى مى شود كه يكى از ريشه هاى عدم پذيرش اين دعوت ، دنيادوستى است .
درباره قوم بعد از نوح فرموده است : ثم انشانا من بعدهم قرنا آخرين فارسلنا فيهم رسولا ان اعبدوا الله مالكم من اله غيره افلا تتقون و قال الملا من قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحياة الدنيا ما هذا الا بشر مثلكم ياءكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون (70) ((بعد از قوم نوح ، انسانهاى ديگر پديد آورديم ، در ميان آنها رسولى فرستاديم كه گفت ، خدا را پرستش كنيد، معبودى جز او برايتان نيست ، چرا از ديگر معبودها پرهيز نمى كنيد.
چشم پركن هاى قومش ، همان كسانى كه كفر ورزيدند و ديدار آخرت را دروغ پنداشتند و در زندگى دنيا بهره مندشان كرديم ، گفتند اين شخص ‍ جز بشرى همانند شما نيست ؛ از آنچه شما مى خوريد و مى آشاميد، او هم مى خورد و مى آشامد.))
قرآن كريم ، سخن خداى حكيم است ، الفاظش زياد و كم نيست ، همه اش ‍ روى حساب است اينكه آن قوم را مترف مى نامد اشاره به اين دارد كه يكى از ريشه هاى كفر و تكذيب مترف بودن آنها بود، بهره مندى آنها از دنيا، آنها را سرگرم كرد و سرانجام راهى جهنم شدند.
خداى تعالى درباره شخصى ، كه مفسران او را بلعم باعورا ناميده اند، مى فرمايد: واتل عليهم نبا الذى اتيناه اياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلحث او تتركه يلحث ذالك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (71) ((خبر آن كس را كه آيات خود را به او داديم و او خود را از آنها بيرون كشيد و در نتيجه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان گشت ، بر مردم تلاوت كن . اگر مى خواستيم بوسيله آن آيات ، او را رفعت مى بخشيديم ولى او خود را به زمين چسبانيد و از خواست دل پيروى نمود. مثل اين انسان مانند مثل سگ است كه چه آن را برانى و چه به حال خود رهايش ‍ كنى ، از عطش زبان بيرون آورد. اين ، مثل قومى است كه آيات ما را دروغ پنداشتند. اين قصه ها را نقل كن شايد آنها تفكر كنند.))
منظور از اخلد الى الارض اين است كه شيفته دنيا شد و آن را بر آخرت مقدم داشت آيه كريمه در مورد فردى است كه آيات الهى را دريافت كرده بود و به معرفتى بزرگ رسيده بود ولى دنيادوستى و هواى نفس آن معرفت را از او گرفت و سرانجامش گمراهى شد. آن آيات و آن معرفت زمينه اى بود براى اينكه خدا او را رفعت بخشد اما دنياگرائى و پيروى از هواى نفس تقدير و مشيت الهى شد.
يكى از نكات قابل توجه در آيه شريفه اين است كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دوبار توصيه شده كه داستان را براى مردم بيان كند، در توصيه اول مى فرمايد: و اتل عليهم و در توصيه دوم مى گويد: فاقصص ‍ القصص كه در پايان آيه است . از مردم نيز بطور غيرمستقيم خواسته شده كه در اين داستان تفكر كنند كه مبادا دنيادوستى و هواى نفس آنها را تا سرحد يك سگ ، پايين آورد.
اين داستان داراى نكات انسان ساز ديگرى است كه بيان آنها با موضوع مورد بحث تناسب ندارد.
بنى اسرائيل هم قومى دنيادوست بودند كه نام بدى براى خود در كتب آسمانى ثبت كردند. اين قوم ، پيامبر خود را بسيار آزردند و بهانه گيرى را به نهايت رساندند و بخشى از آثار عمل كردشان را هم در دنيا ديدند.
يكى از انگيزه هاى اين رفتار ناپسند دنيادوستى و دنياگرائى بود.
قرآن كريم در يك جا مفاسد زيادى از قبيل به استهزاء گرفتن موسى عليه السلام ، تحريف كتاب خدا بعد از علم به آن ، اعراض از يگانه پرستى ، ترك احسان به خلق خدا، دورى از برپاداشتن نماز و زكاة و ارتكاب آدم كشى را به آنها نسبت مى دهد و در پايان مى فرمايد: اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالآخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون (72) ((اينها كسانيند كه آخرت را به دنيا فروخته اند، پس ‍ نه عذابشان تخفيف مى يابد و نه كسى آنها را يارى مى كند.))
در آيه شريفه انگيزه اصلى بنى اسرائيل در اين مفاسد، دنياگرائى دانسته شده است چنانكه وارثان اين قوم هم داراى اين خصيصه بودند. قرآن درباره آنها مى فرمايد:
فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياءخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفرلنا و ان ياءتهم عرض مثله ياءخذوه الم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق و الدار الاخرة خير للذين يتقون افلا تعقلون .(73) ((جانشينان آنها وارث كتاب آنها شدند در حاليكه متاع اين دنيا را به چنگ مى گرفتند و مى گفتند خدا مى بخشد و باز عملشان را تكرار مى كردند آيا از آنها پيمان گرفته نشد كه جز حق را به خدا نسبت ندهند. سراى آخرت براى تقوى پيشگان بهتر است ، چرا نمى انديشند.))
اين خصلت دنياطلبى در يهوديان زمان پيامبر هم مشهود بود؛ خدا به پيامبرش مى فرمايد:
و لتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة ...(74) ((اى پيامبر! يهود را حريص ترين مردم نسبت به زندگى مى يابى و از مشركان هم حريص ترند، هر يك از آنان دوست دارد كه خدا به او هزار سال عمر دهد...))
عده اى از كسانى هم كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ايمان آوردند، آنگونه كه شايسته است از پيامبر متابعت نكردند و ريشه آن دنيادوستى بود؛ اينكه آنها از رفتن در ميدان جنگ سر باز مى زدند ريشه اى جز دنيادوستى نداشت .
عده اى از مسلمانها، در وقتى كه پيامبر اسلام در مكه بود از او اجازه جنگ مى خواستند و پيامبر اسلام منع مى كرد، وقتى به مدينه آمدند و دستور جنگ رسيد به وحشت افتادند. قرآن در اين باره مى فرمايد:
فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا.(75) ((وقتى جنگ بر آنها واجب گرديد جمعى از آنان ترسشان از دشمن به اندازه ترس از خدا يا بيشتر بود. گفتند خدايا چرا جنگ را بر ما واجب كردى ، چرا ما را به مرگ طبيعى كه نزديك هم هست تاخير نينداختى . بگو بهره دنيا اندك است و آخرت براى اهل تقوى بهتر است و در آنجا ذره اى به شما ستم نمى كنند.))
آيات فراوان ديگرى وجود دارد كه دلالت دارد بر اينكه دنياگرائى امتها را به گمراهى و بدبختى كشانيد. براى اطلاع بيشتر خواننده گرامى به باب 22 جلد 73 بحارالانوار ارجاع مى دهيم .
در روايات نيز، دنياگرائى ريشه بسيارى از مفاسد بحساب آمده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ان الدينار و الدرهم اهلكا من كان قبلكم و هما مهلكاكم .(76) ((دينار و درهم انسانهاى پيش از شما را نابود كردند و شما را نيز نابود خواهند كرد.))
روشن است كه مقصود مذمت درهم و دينار (پول ) نيست زيرا درهم و دينار براى رفع نيازمنديها لازم و مفيد است بلكه مقصود اين است كه پول دوستى ، كه مظهر دنياپرستى است در طول تاريخ معنويت را از صحنه زندگى كنار زده است .

/ 9