(ما هر چه دست بسوى واقعيت دراز مىكنيم بجز ادراك فكر چيزى بدست ما نخواهد آمد پس بجز خودمان و فكر خودمان چيزى نداريم و بعبارت ديگر هر واقعيتى كه به پندار خودمان اثبات كنيم در حقيقت انديشه تازهاى در ما پيدا مىشود پس چگونه مىتوان گفت واقعيتى خارج از خودمان و فكر خودمان داريم در صورتى كه همين جمله خودش انديشه و پندارى بيش نيست. (1))(1) و بعبارت ديگر راههائى كه بشر به خيال خود براى رسيدن به واقع فرض كرده راه رسيدن به واقع نيست بلكه راه وصول بيك رشته انديشهها و افكار است.مثلا انسان از راه حس و مشاهده مستقيم مىخواهد از عالم آسمانها مطلع شود و يا از راه تجربه و آزمايش مىخواهد يك قانون كلى را در طبيعت كشف كند و يا از راه عقل و فكر مىخواهد وجود يك حقيقتى را ثابت نمايد آيا پس از آنكه مدتى پشت تلسكوپ به مشاهده پرداخت و يا در آزمايشگاه عمليات آزمايشى را انجام داد و يا مقدار زيادى بمغز خود فشار آورد آخر كار جز بيك مشت ادراكات و صور ذهنى كه در حافظه خود جمع نموده به چيز ديگرى نائل شده است پس اين راهها كه بشر آنها را راه رسيدن بواقعيت خارجى مىپندارد فقط راه وصول بيك رشته افكار و انديشههاى ذهنى است نه راه وصول به واقع خارجى