فرياد و ديگر هيچ
فريادي و ديگر
هيچ .چرا که اميد
آنچنان توانا نيست که پا سر ياس
بتواند نهاد.بر بستر سبزه
ها خفته ايمبا يقين سنگ
بر بستر سبزه
ها با عشق پيوند نهاده ايمو با اميدي بي
شکست از بستر سبزه
هابا عشقي به
يقين سنگ برخاسته ايم اما ياس
آنچنان توناست که بسترها و
سنگ ها زمزمه ئي بيش نيست !فرياديو ديگر
هيچ !