نگشتم از تو هرگز اى صنم سير همي بينم رضايت در غم ماست چه خون آشام و مستسقيست اين دل اگر سيرى از اين عالم بيا كه چو ديدم اتفاق عاشقانت ولى دردم تو اسرافيل جان ها چو بوى جام جان بر مغز من زد چو بيشست آن جنون لحظه به لحظه چو ديدم كاس و طاس او شدستمخيال شمس تبريزى بيامد خيال شمس تبريزى بيامد
وليك از هجر گشتم دم به دم سير چگونه گردد اين بي دل ز غم سير كه چشمم مي نگردد ز اشك و نم سير نگردد هيچ كس زان عالمم سير شدستم از خلاف و لا و لم سير نيم از نفخ روح و زير و بم سير شدم اى جان جان از جام جم سير خسيس آن كو نگشت از بيش و كم سير از اين طشت نگون خم به خم سيرز عشق خال او گشتم ز غم سير ز عشق خال او گشتم ز غم سير