مستدركات
-
كديه ى مي كنم سبك بشنو نفسى با خودم قرينى ده تو نوى بخش و بنده ى تو كهن پيشه ى كيميا خود اين باشد كرمت را بگوى تا بدهد اى دل آن شاه سوى بي سويى است فكر مردم به هر سوى گرواست بي سوى عالمى است بس عالى كار امروز را مگو فردا چشمكت مي زند رقيب غيور شمس تبريز خضر عين يقين قصابى سوى گولى گوشت انداخت يكى ران دگر سوى وى افكند خدا بخشيد آنچ اسباب كامست كنون شد عام كان با تو بپيوست نسازد گول را بخل و سخاوت گريز از گول اندر سور و ماتم
گريز از گول اندر سور و ماتم
خبر عشق مي دهم بگرو كه به ميزان نهند با زر جو كهنم را به يك نظر كن نو كه مس تيره را ببخشد ضو درخور شام بنده روغن عو خلق هرسو دند تو كم دو تو بلاحول فكر را كن خو شش جهت وادييست بس درگو تا نه حسرت خورى نه گويى لو چشم ازو بر مگير لاتطغو وارهان خلق را ز عين السو چو ديدش زفت گوشت گاو پنداشت بگفتا گاو مرده ست اين زهى گند تو گفتى چيست اين؟ خود داد عامست نجس شد چونك در كردى درو دست كه گردد هر دوش مايه ى عداوت چو عيسى اى پدر والله اعلم
چو عيسى اى پدر والله اعلم