صد بار بگفتمت نگهدار بر چنگ وفا و مهربانى دانى تو يقين و چون ندانى مي بخش و مخسب كاين نه نيكوست مي گويم و مي كنم نصيحت مي خندد بر نصيحت من مي گويد چشم او به تسخر از تو بترم اگر ننوشم استيزه گرست و لااباليست خامش كن و از ديش مترسانخاموش كه بي بهار سبزست خاموش كه بي بهار سبزست
در خشم و ستيزه پا ميفشار گر زخمه زنى بزن به هنجار كز زخمه سخت بسكلد يار ما خفته خراب و فتنه بيدار من خشك دماغ و گفت و تكرار آن چشم خمار يار خمار خوش مي گويى بگو دگربار پوشيده نصيحت تو طرار كى عشوه خورد حريف خون خوار كز باغ خداست اين سمن زاربي سبلت مهر جان و آذار بي سبلت مهر جان و آذار