كى باشد اخترى در اقطار آواره شده ز كفر و ايمان كس ديد دلى كه دل ندارد من ديدم اگر كسى نديدست علم و عملم قبول او بس گر خواب شبم ببست آن شه اين وصل به از هزار خوابست از گريه خود چه داند آن طفل مي گريد بي خبر وليكن بگرى تو اگر ار ندانى امشب كر و فر شهرياريشنى خواب رها كند نه آرام نى خواب رها كند نه آرام
در برج چنين مهى گرفتار اقرار به پيش او چو انكار با جان فنا به تيغ جان دار زيرا كه مرا نمود ديدار اى من ز جز اين قبول بيزار بخشيد وصال و بخت بيدار از خواب مكن تو ياد زنهار كاندر دل ها چه دارد آار صد چشمه شير از او در اسرار كز گريه تست خلد و انهار اندر ده ماست شاه و سالارآن صبح صفا و شير كرار آن صبح صفا و شير كرار