دارد درويش نوش ديگر در وقت سماع صوفيان را تو صورت اين سماع بشنو صد ديگ به جوش هست اين جا همزانوى آنك تش نبينى درويش ز دوش باز مست است ماييم چو جان خموش و گويا
ماييم چو جان خموش و گويا
و اندر سر و چشم هوش ديگر از عرش رسد خروش ديگر كايشان دارند گوش ديگر دارد درويش جوش ديگر سرمست ز مى فروش ديگر غير شب و روز دوش ديگر حيران شده در خموش ديگر
حيران شده در خموش ديگر