امير حسن خندان كن چشم را سياهى مي نمايد لشكر غم به حسن خود تو شادى را بكن شاد كرم را شادمان كن از جمالت تو كارم زان بر سيمين چو زر كن دلا چون طالب بيشى عشقى بنه آن سر به پيش شمس تبريز
بنه آن سر به پيش شمس تبريز
وجودى بخش مر مشتى عدم را ظفر ده شادى صاحب علم را غم و اندوه ده اندوه و غم را كه حسن تو دهد صد جان كرم را تو لعلين كن رخ همچون زرم را تو كم انديش در دل بيش و كم را كه ايمانست سجده آن صنم را
كه ايمانست سجده آن صنم را