نه كه مهمان غريبم تو مرا يار مگير نه كه همسايه آن سايه احسان توام شربت رحمت تو بر همگان گردانست نه كه هر سنگ ز خورشيد نصيبى دارد نه كه لطف تو گنه سوز گنه كارانست نه كه هر مرغ به بال و پر تو مي پرد به دو صد پر نتوان بي مددت پريدن خفتگان را نه تماشاى نهان مي بخشى نه كه بوى جگر پخته ز من مي آيد نه كه مجنون ز تو زان سوى خرد باغى يافت با جنون تو خوشم تا كه فنون را چه كنم چشم مست تو خرابى دل و عقل همه ست قامت عرعريت قامت ما دوتا كرد اين تصاوير همه خود صور عشق بود خرمن خاكم و آن ماه بگردم گردان من به كوى تو خوشم خانه من ويران گير ميكده ست اين سر من ساغر مى گو بشكن چون دلم بتكده شد آزر گو بت متراش كفر و اسلام كنون آمد و عشق از ازلستبانگ بلبل شنو اى گوش بهل نعره خر بانگ بلبل شنو اى گوش بهل نعره خر
نه كه فلاح توام سرور و سالار مگير تو مرا همسفر و مشفق و غمخوار مگير تو مرا تشنه و مستسقى و بيمار مگير تو مرا منتظر و كشته ديدار مگير تو مرا تايب و مستغفر غفار مگير تو مرا صعوه شمر جعفر طيار مگير تو مرا زير چنين دام گرفتار مگير تو مرا خفته شمر حاضر و بيدار مگير مدد اشك من و زردى رخسار مگير از جنون خوش شد و مي گفت خرد زار مگير چون تو همخوابه شدى بستر هموار مگير عارض چون قمر و رنگ چو گلنار مگير نادرى ذقن و زلف چو زنار مگير عشق بي صورت چون قلزم زخار مگير تو مرا همتك اين گنبد دوار مگير من به بوى تو خوشم نافه تاتار مگير چون زرست اين رخ من زر به خروار مگير چون سرم معصره شد خانه خمار مگير كافرى را كه كشد عشق ز كفار مگيردر گلستان نگر اى چشم و پى خار مگير در گلستان نگر اى چشم و پى خار مگير