گر ز سر عشق او دارى خبر عشق درياييست و موجش ناپديد گوهرش اسرار و هر سويى از او سر كشى از هر دو عالم همچو موى دوش مستى خفته بودم نيم شب ديد روى زرد من در ماهتاب رحمش آمد شربت وصلم بداد گر چه مست افتاده بودم از شرابدر رخ آن آفتاب هر دو كون در رخ آن آفتاب هر دو كون
جان بده در عشق و در جانان نگر آب دريا آتش و موجش گهر سالكى را سوى معنى راه بر گر سر مويى از اين يابى خبر كاوفتاد آن ماه را بر ما گذر كرد روى زرد ما از اشك تر يافت يك يك موى من جانى دگر گشت يك يك موى بر من ديده ورمست لايعقل همي كردم نظر مست لايعقل همي كردم نظر