عشق را با گفت و با ايما چه كار عاشقان گوي اند در چوگان يار هر كجا چوگانش راند مي رود آينه ست و مظهر روى بتان سوسمار از آب خوردن فارغست آن خيالى كه ضمير اوطان اوست عيسيى كه برگذشت او از ايراى رسايل كشته با نادى غيب اى رسايل كشته با نادى غيب
روح را با صورت اسما چه كار گوى را با دست و يا با پا چه كار گوى را با پست و با بالا چه كار با نكوسيماش و بدسيما چه كار مر ورا با چشمه و سقا چه كار پاش را با مسكن و با جا چه كار با غم سرماش و يا گرما چه كاررو تو را با گفت و با غوغا چه كار رو تو را با گفت و با غوغا چه كار