براى تو فدا كرديم جان ها شنيده طعنه هاى همچو آتش اگر دل را برون آريم پيشت اگر دشمن تو را از من بدى گفت بيا اى آفتاب جمله خوبان كه بي تو سود ما جمله زيانست گمان او بسستش زهر قاتل
گمان او بسستش زهر قاتل
كشيده بهر تو زخم زبان ها رسيده تير كارى زان كمان ها ببخشايى بر آن پرخون نشان ها مها دشمن چه گويد جز چنان ها كه در لطف تو خندد لعل كان ها كه گردد سود با بودت زيان ها كه در قند تو دارد بدگمان ها
كه در قند تو دارد بدگمان ها