دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار هر دم ز پرتو نظر او به سوى دل هر صبحدم كه دام شب و روز بردريم امسال حلقه ايست ز سوداى عاشقان بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم يزل اندر هواى عشق تو از تابش حيات غوطى بخورد جان به تك بحر و شد گهر از نغمه هاى طوطى شكرستان توست از بعد ماجراى صفا صوفيان عشق مستانه جان برون جهد از وحدت الست جزوى چو تير جسته ز قبضه كمان كل جانيست خوش برون شده از صد هزار پوست جان هاى صادقان همه در وى زنند چنگ جان ها گرفته دامنش از عشق و او چو قطبتبريز رو دلا و ز شمس حق اين بپرس تبريز رو دلا و ز شمس حق اين بپرس
جان مست گلستان تو آن گاه خار خار حوريست بر يمين و نگاريست بر يسار از دوست بوسه اى و ز ما سجده صد هزار گر نيست بازگشت در اين عشق عمر پار كز چنگ هاى عشق تو جانست تار تار بگرفته بيخ هاى درخت و دهد مار اين بحر و اين گهر ز پى لعل توست زار در رقص شاخ بيد و دو دستك زنان چنار گيرند يك دگر را چون مستيان كنار چون سيل سوى بحر نه آرام و نه قرار او را نشانه نيست بجز كل و نى گذار در چاربالش ابد او راست كار و بار تا بانوا شوند از آن جان نامدار بگرفته دامن ازل محض مردوارتا بر براق سر معانى شوى سوار تا بر براق سر معانى شوى سوار