كس بي كسى نماند مي دان تو اين قدر زين خانه گر روم من و خانه تهى كنم ميرا مانده است جهان از هزار قرن تنها نه آدمى حيوان نيز همچنين شب آفتاب اگر برود هم ز بام چرخ گر ترك يك هنر بكند مرد طبع اوزيرا كه بر دل همه خلقان موكليست زيرا كه بر دل همه خلقان موكليست
گر با يكى نسازى آيد يكى دگر آيد يكى دگر چو منى يا ز من بتر چون شد به زير خاك پدر شد پسر پدر ور نى نديدى تو در آفاق جانور بر جاى آفتاب ستاره ست يا قمر مشغول كار ديگر گشت و دگر هنربي كارشان ندارد و بي يار و بي سفر بي كارشان ندارد و بي يار و بي سفر