بكش بكش كه چه خوش مي كشى بيار بيار كنار بازگشادست عشق از مستى ز دست خويش از آن ساغرى كه مي دانى قرار دولت او خواه و از قرار مپرس نگار كردن چون اشك بر رخ عاشق ايا كسى كه درافتاده اى به چنگالش تو خون بدى وز عشقش چو شير جوشيدىبرو به باده مخدوم شمس دين آميز برو به باده مخدوم شمس دين آميز
هزيمتان ره عشق را قطار قطار رسيد دلشدگان را گه كنار كنار اگر چه نيك خرابم بيا بيار بيار كه نيست از رخ او در دلم قرار قرار حلاوتيست در آن رو كه زد نگار نگار ز چنگ دوست رهيدن طمع مدار مدار چو شير خون نشود تو از اين گذار گذاركه نيست باده تبريز را خمار خمار كه نيست باده تبريز را خمار خمار