رحم بر يار كى كند هم يار اشك هاى بهار مشفق كو اكروا ذكر هادم اللذات غار جنت شود چو هست در او ز آه عاشق فلك شكاف كند فلك از بهر عاشقان گردد نى براى خباز و آهنگر آسمان گرد عشق مي گردد بين كه لو لاك ما خلقت چه گفت مدتى گرد عاشقى گرديم چشم كو تا كه جان ها بيند در و ديوار نكته گويانند چون ترازو و چون گز و چو محكعاشقا رو تو همچو چرخ بگرد عاشقا رو تو همچو چرخ بگرد
آه بيمار كى شنود بيمار تا ز گل پر كنند دامن خار بشنويد از خزان بي زنهار انى انين اذ هما فى الغار ناله عاشقان نباشد خوار بهر عشقست گنبد دوار نى براى دروگر و عطار خيز تا ما كنيم نيز دوار كان عشق است احمد مختار چند گرديم گرد اين مردار سر برون كرده از در و ديوار آتش و خاك و آب قصه گزار بي زبانند و قاضى بازارخامش از گفت و جملگى گفتار خامش از گفت و جملگى گفتار