مير خرابات تويى اى نگار جمله خرابات خراب تواند جان خراباتى و عمر عزيز جان و جهان جان مرا دست گير خاك كفت چشم مرا توتياست خمر كهن بر سر عشاق ريز ساغر بازيچه فانى ببر آتش مى بر سر پرهيز ريز حق چو شراب ازلى دردهدپرورش جان به سقاهم بود پرورش جان به سقاهم بود
وز تو خرابات چنين بي قرار جمله اسرار ز توست آشكار هين كه بشد عمر چنين هوشيار چشم جهان حرف مرا گوش دار وعده تو گوش مرا گوشوار صورت نو در دل مستان نگار ساغر مردانه ما را بيار واى بر آن زاهد پرهيزكار مرد خورد باده حق مردواراز مى و از ساغر پروردگار از مى و از ساغر پروردگار