دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غزليات





  • جاء الربيع و البطر زال الشتاء و الخطر
    آمد ترش رويى دگر يا زمهريرست او مگر
    اوحى اليكم ربكم انا غفرنا ذنبكم
    يا مى دهش از بلبله يا خود به راهش كن هله
    و قايل يقول لى انا علمنا بره
    درده مى بيغامبرى تا خر نماند در خرى
    السر فيك يا فتى لا تلتمس فيما اتى
    در مجلس مستان دل هشيار اگر آيد مهل
    انظر الى اهل الردى كم عاينوا نور الهدى
    اى پاسبان بر در نشين در مجلس ما ره مده
    يا ربنا رب المنن ان انت لم ترحم فمن
    جز عاشقى عاشق كنى مستى لطيفى روشنى
    يا شوق اين العافيه كى اضطفر بالقافيه
    گر دست خواهى پا نهد ور پاى خواهى سر نهد
    ان كان نطقى مدرسى قد ظل عشقى مخرسى
    اى خواجه من آغشته ام بي شرم و بي دل گشته ام
    سر كتيم لفظه سيف حسيم لحظه
    خواهم يكى گوينده اى مستى خرابى زنده اى
    يا ساحراء ابصارنا بالغت فى اسحارنا اندر تن من گر رگى هشيار يابى بردرش
    اندر تن من گر رگى هشيار يابى بردرش



  • من فضل رب عنده كل الخطايا تغتفر
    برريز جامى بر سرش اى ساقى همچون شكر
    و ارضوا بما يقضى لكم ان الرضا خير السير
    زيرا ميان گلرخان خوش نيست عفريت اى پسر
    فاحك لدينا سره لا تشتغل فيما اشتهر
    خر را برويد در زمان از باده عيسى دو پر
    من ليس سر عنده لم ينتفع مما ظهر
    دانى كه مستان را بود در حال مستى خير و شر
    لم ترتفع استارهم من بعد ما انشق القمر
    جز عاشقى آتش دلى كيد از او بوى جگر
    منك الهدى منك الردى ما غير ذا الا غرر
    نشناسد از مستى خود او سركله را از كمر
    عندى صفات صافيه فى جنبها نطقى كدر
    ور بيل خواهى عاريت بر جاى بيل آرد تبر
    و العشق قرن غالب فينا و سلطان الظفر
    اسپر سلامت نيستم در پيش تيغم چون سپر
    شمس الضحى لا تختفى الا بسحار سحر
    كتش به خواب اندرزند وين پرده گويد تا سحر
    فارفق بنا اودارنا انا حبسنا فى السفر چون شيرگير او نشد او را در اين ره سگ شمر
    چون شيرگير او نشد او را در اين ره سگ شمر


/ 3704