سكه رخسار ما جز زر مبادا بي شما شاخه هاى باغ شادى كان قوى تازه ست و تر اين هماى دل كه خو كردست در سايه شما ديدمش بيمار جان را گفتمش چونى خوشى روز من تابيد جان و در خيالش بنگريد چون شما و جمله خلقان نقش هاى آزرند جرعه جرعه مر جگر را جام آتش مي دهيم صد هزاران جان فدا شد از پى باده الست هر دو ده يعنى دو كون از بوى تو رونق گرفت چشم را صد پر ز نور از بهر ديدار توست بى شما هر موى ما گر سنجر و خسرو شوندتا فراق شمس تبريزى همى خنجر كشد تا فراق شمس تبريزى همى خنجر كشد
در تك درياى دل گوهر مبادا بي شما خشك بادا بي شما و تر مبادا بي شما جز ميان شعله آذر مبادا بي شما هين بگو چون نيست ميوه برمبادا بي شما گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بي شما نقش هاى آزر و آزر مبادا بي شما كاين جگر را شربت كور مبادا بي شما عقل گويد كان مي ام در سر مبادا بي شما در دو ده اين چاكرت مهتر مبادا بي شما اى كه هر دو چشم را يك پر مبادا بي شما خسرو شاهنشه و سنجر مبادا بي شمادست هاى گل بجز خنجر مبادا بي شما دست هاى گل بجز خنجر مبادا بي شما