اى جهان برهم زده سوداى تو سوداى تو دامن گردون پر از در است و مرواريد و لعل مي دوانند جانب درياى تو درياى تو جان هاى عاشقان چون سيل ها غلطان شده اى خمار عاشقان از باده هاى دوش تو من نظر كردم به جان ساده بي رنگ خويش چون نظر كردم نكو من در صفاى گوهرت ماه خواندم من تو را بس جرم دارم زين سخناين چنين گويد خداوند شمس تبريزى بنام اين چنين گويد خداوند شمس تبريزى بنام
چاشنى عمرم از حلواى تو حلواى تو جان هاى عاشقان چون سيل ها غلطان شده تا بريزد جمله را در پاى تو در پاى تو مي دوانند جانب درياى تو درياى تو وى خراب امروزم از فرداى تو فرداى تو زرد ديدم نقشش از صفراى تو صفراى تو ماه رخ بنمود از سيماى تو سيماى تو مه كى باشد كو بود همتاى تو همتاى تواى همه شهر دلم غوغاى تو غوغاى تو اى همه شهر دلم غوغاى تو غوغاى تو