تن مزن اى پسر خوش دم خوش كام بگو پرده من مدران و در احسان بگشا ور در لطف ببستى در اوميد مبند ور حدي و صفت او شر و شورى دارد چونك رضوان بهشتى تو صلايى درده آه زندانى اين دام بسى بشنوديم سخن بند مگو و صفت قند بگو شرح آن بحر كه واگشت همه جان ها او است ور تنور تو بود گرم و دعاى تو قبول شكر آن بهره كه ما يافته ايم از در فضل وگر از عام بترسى كه سخن فاش كنى ور از آن نيز بترسى هله چون مرغ چمنهمچو انديشه كه دانى تو و داناى ضمير همچو انديشه كه دانى تو و داناى ضمير
بهر آرام دلم نام دلارام بگو شيشه دل مشكن قصه آن جام بگو بر سر بام برآ و ز سر بام بگو صفت اين دل تنگ شررآشام بگو چونك پيغامبر عشقى هله پيغام بگو حال مرغى كه برسته ست از اين دام بگو صفت راه مگو و ز سرانجام بگو كه فزون است ز ايام و ز اعوام بگو غم هر ممتحن سوخته خام بگو فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو سخن خاص نهان در سخن عام بگو دم به دم زمزمه بي الف و لام بگوسخنى بي نقط و بي مد و ادغام بگو سخنى بي نقط و بي مد و ادغام بگو