هله اى شاه مپيچان سر و دستار مرو در همه روى زمين چشم و دل باز كه راست مبر از يار مبر خانه اسرار مسوز مكن اى يار ستيزه دغل و جنگ مجوى بنده و چاكر و پرورده و مولاى توايم هله سرناى توام مست نواهاى توام هله مخمور چه نالى بر مخمور دگر هله جان بخش بيا اى صدقات تو حيات خاتم حسن و جمالى هله اى يوسف دهر هله ديدار مهل برمگزين فكر و خيال هله موسى زمان گرد برآر از دريا هله عيسى قران صحت رنجور گران هله اى شاهد جان خواجه جان هاى شهان هله صديق زمانى به تو ختم است وفا جبرئيل كرمى سدره مقام و وطنت تو يقين دار كه بي تو نفسى جان نزيد همه رندان و حريفان و بتان جمع شدندهله باقى غزل را ز شهنشاه بجوى هله باقى غزل را ز شهنشاه بجوى
هله اى ماه كه نغزت رخ و رخسار مرو مكن آزار مكن جانب اغيار مرو گل و گلزار مكن جانب هر خار مرو هله آن بار برفتى مكن اين بار مرو اى دل و دين و حيات خوش ناچار مرو مشكن چنگ طرب را مسكل تار مرو پهلوى خم بنشين از بر خمار مرو به از اين خير نباشد بجز اين كار مرو سوى مكارى اخوان ستمكار مرو از عيان سر مكشان در پى آار مرو دل فرعون مجو جانب انكار مرو از براى دو سه ترسا سوى زنار مرو شيوه كن لب بگز و غبغبه افشار مرو جز سوى احمد بگزيده مختار مرو همچو مرغان زمين بر سر شخسار مرو در احسان بگشا و پس ديوار مرو وقت كار است بيا كار كن از كار مروهمگى گوش شو اكنون سوى گفتار مرو همگى گوش شو اكنون سوى گفتار مرو