صوفيانيم آمده در كوى تو از عطش ابريق ها آورده ايم هابده چيزى به درويشان خويش حسن يوسف قوت جان شد سال قحط صوفيان را باز حلوا آرزو است ولوله در خانقاه افتاد دوش دست بگشا جانب زنبيل ماشمس تبريزى تويى خوان كرم شمس تبريزى تويى خوان كرم
شيء لله از جمال روى تو كب خوبى نيست جز در جوى تو اى هميشه لطف و رحمت خوى تو آمديم از قحط ما هم سوى تو از لب حلوايى دلجوى تو مشك پر شد خانقاه از بوى تو آفرين بر دست و بر بازوى توسير شد كون و مكان از طوى تو سير شد كون و مكان از طوى تو