چه خيره مي نگرى در رخ من اى برنا مگر كه بر رخ من داغ عشق مي بينى هزار مشك همي خواهم و هزار شكم وفا چه مي طلبى از كسى كه بي دل شد به حق اين دل ويران و حسن معمورت غريو و ناله جان ها ز سوى بي سويى ز ناله گويم يا از جمال ناله كنان قرار نيست زمانى تو را برادر من مال گويى اندر ميان صد چوگان كجاست نيت شاه و كجاست نيت گوىز جوش شوق تو من همچو بحر غريدم ز جوش شوق تو من همچو بحر غريدم
مگر كه در رخمست آيتى از آن سودا ميان داغ نبشته كه نحن نزلنا كه آب خضر لذيذست و من در استسقا چو دل برفت برفت از پيش وفا و جفا خوش است گنج خيالت در اين خرابه ما مرا ز خواب جهانيد دوش وقت دعا ز ناله گوش پرست از جمالش آن عينا ببين كه مي كشدت هر طرف تقاضاها دوانه تا سر ميدان و گه ز سر تا پا كجاست قامت يار و كجاست بانگ صلابگو تو اى شه دانا و گوهر دريا گويا بگو تو اى شه دانا و گوهر دريا گويا