بگردان ساقى مه روى جام گرفتارم به دامت ساقيا ز آنك رها كن كاهلى درياب ما را اليس الصحو منزل كل هم الا صوموا فان الصوم غنم هر آن كو روزه دارد در حدي است نكو نبود كه من از در درآيم تو بگريزى و من فرياد در پى مسلمانان مسلمانان چه چاره ست نباشد چاره جز صافى شرابى حدي عاشقان پايان نداردجواب گفته متنبى است اين جواب گفته متنبى است اين
رهايى ده مرا از ننگ و نام نهادستى به هر گامى تو دام و لا تكسل فان القوم قاموا اليس العيش فى هم حرام شراب الروح يشربه الصيام مه حق را ببيند وقت شام تو بگريزى ز من از راه بام كه يك دم صبر كن اى تيزگام كه من سوزيدم و اين كار خام باقداح يقلبها الكرام فنستكفى بهذا و السلامفاد ما تسليه المدام فاد ما تسليه المدام