بيار آن كه قرين را سوى قرين كشدا به هر شبى چو محمد به جانب معراج به پيش روح نشين زان كه هر نشست تو را شراب عشق ابد را كه ساقيش روح است برو بدزد ز پروانه خوى جانبازى رسيد وحى خدايى كه گوش تيز كنيد خيال دوست تو را مژده وصال دهد در اين چهى تو چو يوسف خيال دوست رسن به روز وصل اگر عقل ماندت گويد بجه بجه ز جهان همچو آهوان از شير به راستى برسد جان بر آستان وصال بكش تو خار جفاها از آن كه خاركشى بنوش لعنت و دشنام دشمنان پى دوستدهان ببند و امين باش در سخن دارى دهان ببند و امين باش در سخن دارى
فرشته را ز فلك جانب زمين كشدا براق عشق ابد را به زير زين كشدا به خلق و خوى و صفت هاى همنشين كشدا نگيرد و نكشد ور كشد چنين كشدا كه آن تو را به سوى نور شمع دين كشدا كه گوش تيز به چشم خداى بين كشدا كه آن خيال و گمان جانب يقين كشدا رسن تو را به فلك هاى برترين كشدا نگفتمت كه چنان كن كه آن به اين كشدا گرفتمش همه كان است كان به كين كشدا اگر كژى به حرير و قز كژين كشدا به سبزه و گل و ريحان و ياسمين كشدا كه آن به لطف و ناها و آفرين كشداكه شه كليد خزينه بر امين كشدا كه شه كليد خزينه بر امين كشدا