باده بده باد مده وز خودمان ياد مده آمده ام مست لقا كشته شمشير فنا خواجه تو عارف بده اى نوبت دولت زده اى در ده ويرانه تو گنج نهان است ز هو والله تيره شب تو به ز دو صد روز نكو غير خدا نيست كسى در دو جهان همنفسى گر چه در اين خيمه درى دانك تو با خيمه گرى ساقى جان صرفه مكن روز ببردى به سخن اى صنم خفته ستان در چمن و لاله ستان دانه به صحرا مكشان بر سر زاغان مفشان چون بود اى دلشده چون نقد بر از كن فيكون هم تو تويى هم تو منم هيچ مرو از وطنم آنك به خويش است گرو علم و فريبش مشنو خسرو جانى و جهان وز جهت كوهكنانبس كن كاين نطق خرد جنبش طفلانه بود بس كن كاين نطق خرد جنبش طفلانه بود
روز نشاط است و طرب برمنشين داد مده گر نه چنينم تو مرا هيچ دل شاد مده كامل جان آمده اى دست به استاد مده هين ده ويران تو را نيز به بغداد مده شب مده و روز مجو عاج به شمشاد مده هر چه وجود است تو را جز كه به ايجاد مده ليك طناب دل خود جز كه به اوتاد مده مال يتيمان بمخور دست به فرياد مده باده ز مستان مستان در كف آحاد مده جوهر فرديت خود هرزه به افراد مده نقد تو نقد است كنون گوش به ميعاد مده مرغ تويى چوژه منم چوزه به هر خاد مده هست تو را دانش نو هوش به اسناد مده با تو كلندى است گران جز كه به فرهاد مدهعارف كامل شده را سبحه عباد مده عارف كامل شده را سبحه عباد مده