به لاله دوش نسرين گفت برخيزيم مستانه چو باده بر سر باده خوريم از گلرخ ساده چو نرگس شوخ چشم آمد سمن را رشك و خشم آمد بت گلروى چون شكر چو غنچه بسته بود آن در كه جان ها كز الست آمد بسى بي خويش و مست آمد دلا تو اندر اين شادى ز سرو آموز آزادىصلاح ديده ره بين صلاح الدين صلاح الدين صلاح ديده ره بين صلاح الدين صلاح الدين
به دامان گل تازه درآويزيم مستانه بيا تا چون گل و لاله درآميزيم مستانه به نسرين گفت تا ما هم براستيزيم مستانه چو در بگشاد وقت آمد كه درريزيم مستانه از آن در آب و گل هر دم همي لغزيم مستانه كه تا از جرم و از توبه بپرهيزيم مستانهبراى او ز خود شايد كه بگريزيم مستانه براى او ز خود شايد كه بگريزيم مستانه