مرا گويى كه چونى تو لطيف و لمتر و تازه خوش آن باشد كه مي راند به سوى اصل شيرينى همي كوشم به خاموشى وليكن از شكرنوشى دلا سرسخت و پاسستى چنين باشند در مستى بدان صبح نجاتى رو بدان بحر حياتى رو بهل مى را به ميخواران بهل تب را به غمخواران كه كنزا كنت مخفيا فاحببت بان اعرف تعالوا يا موالينا الى اعلى معاليناالى نور هو الله ترى فى ض لقياه الى نور هو الله ترى فى ض لقياه
مال حسن و احسانت برون از حد و اندازه در آن سيران سقط كرده هزاران اسب و جمازه شدم همخوى آن غمزه كه آن غمزه ست غمازه ولى بشتاب لنگانه كه مي بندند دروازه بزن سنگى بر اين كوزه بزن نفطى در آن كازه كه اين را جملگى نقش است و آن را جمله آوازه براى جان مشتاقان به رغم نفس طنازه فان الجسم كالاعمى و ان الحس ژازهكمال البدر نقصانا و عين الشمس خبازه كمال البدر نقصانا و عين الشمس خبازه