سبكترى تو از آن دم كه مي رسد ز صبا ز دم زدن كى شود مانده يا كى سير شود دهان گور شود باز و لقمه ايش كند دمم فزون ده تا خيك من شود پرباد مباد روزى كاندر جهان تو درندمىفروكش اين دم زيرا تو را دمى دگر است فروكش اين دم زيرا تو را دمى دگر است
ز دم زدن نشود سير و مانده كس جانا تو آن دمى كه خدا گفت يحيى الموتى چو بسته گشت دهان تن از دم احيا كه تا شوم ز دم تو سوار بر دريا كه يك گياه نرويد ز جمله صحراچو بسكلد ز لب اين باد آن بود برجا چو بسكلد ز لب اين باد آن بود برجا