باده ده آن يار قدح باره را منگر آن سوى بدين سو گشا دست تو مي مالد بيچاره وار خيره و سرگشته و بي كار كن اى كرمت شاه هزاران كرم طفل دوروزه چو ز تو بو برد ترك كند دايه و صد شير را خوب كليدى در بربسته را كار تو اين باشد اى آفتاب منتظرش باش و چو مه نور گير رحمت تو مهره دهد مار را ياد دهد كار فراموش را هر بت سنگين ز دمش زنده شدخامش كن گفت از اين عالم است خامش كن گفت از اين عالم است
يار ترش روى شكرپاره را غمزه غمازه خون خواره را نه به كفش چاره بيچاره را اين خرد پير همه كاره را چشمه فرستى جگر خاره را مي كشد او سوى تو گهواره را اى بدل روغن كنجاره را خوب كمندى دل آواره را نور فرستى مه و استاره را ترك كن اين گنگل و نظاره را خانه دهد عقرب جراره را باد دهد خاطر سياره را تا چه دمست آن بت سحاره راترك كن اين عالم غداره را ترك كن اين عالم غداره را