لا يغرنك سد هوس عن رايي
لا يغرنك سد هوس عن رايى اشتهى انصح لكن لسانى قفلت اين همه ترس و نفاق و دودلى بارى چيست بيم ازان مي كندت، تا برود بيم از تو شمس تبريز شمعيست كه غايب گردد
شمس تبريز شمعيست كه غايب گردد
كم قصور هدمت من عوج الارآء اننى انصح بالصمت على الاخفاء نه كه در سايه و در دولت اين مولايي؟ يار ازان مي گزدت، تا همه شكرخايى شب چو شد روز چرا منتظر فردايي؟
شب چو شد روز چرا منتظر فردايي؟