ششم
من خانه ى خرابم موقوف گنج حسنت خويى فراخ بودى با مردمان دلم را از نادرى حسنت وز دقت خيالت سيلاب عشق آمد از ربوه ى بلندى
سيلاب عشق آمد از ربوه ى بلندى
تو آب زندگانى من فرش تو چو جويم تا غير تو نگنجد امروز تنگ خويم بي محرمى بمانده سودا و هاى هويم بهر خدا بسازش از وصل خويش بندى
بهر خدا بسازش از وصل خويش بندى