چون نشوى سير ازين آب شور رست ز پاى تو به فضل خدا شاعر تو دست دهان برنهاد شاه همى گويد ترجيع را اى كه ملك طوطى آن قندهات ليك فقيرم توز ياقوت خويش سابق خيرى تو و خاصه كنون نك رمضان آمد و قدرست و عيد در هوس بحر تو دارم لبى حبس دلم چاه زنخدان تست عرض فلك دارد اين قعر چاه صورت عشقى تو و بي صورتى هم تو بگو زانك سخنهاى خلق هم تو بگو اى شه نطع وجود چونك سه ترجيع بگفتم بدهيا قمرالحسن مزيل الظلام يا قمرالحسن مزيل الظلام
چونك امير آب دو صد كورى بهر ره چرخ پر جعفرى تا كه كند شاه به خود شاعرى تا سه تمامش كن و باقى ترا كوزه گرم كوزه كنم از نبات وقت زكاتست مرا ده زكات موسم خيرست و اوان صلات وز تو رسيدست در آن شب برات كان نشود تر ز هزاران فرات كى طلبم زين چه و زندان نجات عرصه ى او تيز نظر را كفات اين عدد اندر صفت آمد نه ذات پيش كلام توبود ترهات اى همه شاهان ز تو در بيت مات تا عربى گويم يا سعد هاتجد بطلوع مع كاس المدام جد بطلوع مع كاس المدام