تا چه كند لكلكه ى زر و سيم او چو ز گفتار ببندد دهن ور دل او گرم شود از ملال ور بسوى غيب نظر خواهد او ور به زمين آيد چون بوتراب ور بسوى روضه ى جانها رود نوبت ترجيع شد اى جان من شد سحر اى ساقى ما نوش، نوش باده ى حمراى تو همچون پلنگ چونك برآيد به قصور دماغ چونك كشد گوش خرد سوى خود گوش او خيز، به جان سجده كن گفت كى آمد كه نديدم منش عاشق آيد بر معشوقه مست عشق سوى غيب زند نعرها شهر پر از بانگ خر و گاو شد ترك سوارست برين يك قدح چونك شدى پر ز مى لايزال جمله جمادات سلامت كنندروح چو ز مهر كنارت گرفت روح چو ز مهر كنارت گرفت
كه تو بگويى كه گرفتارمش از جهت ترجمه گفتارمش مروحه و باد سبكسارمش آينه ى ديده ى ديدارمش جمله زمين لاله و گل كارمش ياسمن و سبزه و گلزارمش موج زن اى بحر درافشان من اى ز رخت در دل ما جوش، جوش گرگ غم اندر كف او موش، موش افتد از بام نگون هوش، هوش گويد از درد خرد گوش، گوش در قدم اين قمر مى فروش گفت كه تو خفته بودى دوش دوش كه نبرد بوى از آن شوش شوش بر حس حيوان نزند آن، خروش بر سر كه باشد بانگ وحوش ساغر ديگر جهة قوش، قوش هيچ نبينى قدحى بوش، بوش راز بگويند چو خويش، و چو توشروح شود پيش تو جمله نقوش روح شود پيش تو جمله نقوش