دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ترجيعات

يازدهم





  • بيا، كه باز جانها را شهنشه باز مي خواند
    بهارست و همه تركان بسوى پيله رو كرده
    مده مر گوسفندان را گياه و برگ پارينه
    بياييد اى درختانى كه ديتان حلها بستد
    صلا زد هدهد و قمرى كه خندان شود دگر مگرى
    صلا زد نادى دولت كه عالم گشت چون جنت
    دم سرد زمستانى سرشك ابر نيسانى
    قماشه سوى بستان بر، كه گل خنديد و نيلوفر
    يقين آنجاست آن جانان، امير چشمه ى حيوان
    چو اندر گلستان آيد، گل و گلبن سجود آرد
    درختان همچو يعقوبان، بديده يوسف خود را
    بهار آمد بهار آمد، بهاريات بايد گفت
    بهارست آن بهارست آن، و يا روى نگارست آن
    زهى جمع پرى زادان، زهى گلزار آبادان
    عجب باغ ضميرست آن، مزاج شهد و شيرست آن
    نهان سر در گريباني، دهان غنچه خندانى
    همه تن ديده شد نرگس، دهان سوسنست اخرس
    بكه بر لاله چون مجنون، جگر سوزيده دل پرخون
    بخورى مي كند ريحان، كه هنگام وصال آمد حقايق جان عشق آمد، كه دريا را درآشامد
    حقايق جان عشق آمد، كه دريا را درآشامد



  • بيا، كه گله را چوپان بسوى دشت مي راند
    كه وقت آمد كه از قشلق بييلا رخت گرداند
    كه باغ وبيشه مي خندد، كه برگ تازه افشاند
    بهار عدل بازآمد، كزو انصاف بستاند
    كه بازآمد سليمانى كه مورى را نرنجاند
    بيا، كين شكل و اين صورت به لطف يار مي ماند
    پى اين بود، مي داني، كه عالم را بخنداند
    بود كانجا بود دلبر، سعادت را كى مي داند؟
    كه باغ مرده شد زنده، و جان بخشيدن او تاند
    چو در شكرستان آيد، قصب بر قند پيچاند
    كه هر مهجور را آخر ز هجران صبر برهاند
    بكن ترجيع، تا گويم شكوفه از كجا بشكفت
    درخت از باد مي رقصد كچون من بي قرارست آن
    چنين خندان چنين شادان، ز لطف كردگارست آن
    و يا در مغز هر نغزي، شراب بي خمارست آن
    چرا پنهان همى خندد؟ مگر از بيم خارست آن
    كه خامش كن، ز گفتن بس كه وقت اعتبارست آن
    ز عشق دلبر موزون، كه چون گل خوش عذارست آن
    چناران دست بگشاده، كه هنگام كنارست آن كه استسقاى حق دارد، كه تشنه شهريارشت آن
    كه استسقاى حق دارد، كه تشنه شهريارشت آن


/ 3704