زود از حبش تن بسوى روم جنان رو اينجاى نه آنجاست كه اينجا بتوان بود هين، وقت جهادست و گه حمله ى مردان ترجيع سوم آمد و گفتى تو خدايا آن مطرب خوش نغمه ى شيرين دهن آمد خندان شده اشكوفه و گل جامه دريده جانهاى گلستان بدم دى بپريدند خوبان برسيدند ز بتخانه ى غيبى چون صبر گزيدند بدى جمله درختان چون صبر گزيد آيس، آمد فرجش زود در عيد بهار، ابر برافشاند گلابى يك باغ پر از شاهد، نى ترك و نه رومى بس جان كه چو يوسف به چه مهلكه افتاد زيرا كه ره آب خضر مظلم و تاريست خامش كن، اگرچه كه غزل اغلب باقيستاى ماه عذار من و اى خوش قد و قامت اى ماه عذار من و اى خوش قد و قامت
تا بركشدت قيصر، بر قصر معلا هي، جاى خوشى جوى و درآ در صف هيجا صفرا مكن و درشكن از حمله تو، صف را برگم شده مگرى كه مرا هست عوضها جانها همه مستند كه آن، جان به من آمد كز سوى عدم سنبله و ياسمن آمد هنگام بهاران شد، و هر جان به تن آمد كورى خزانى كه بخو، بت شكن آمد آن هجر چو چاهست و صبورى رسن آمد چون خلق حسن كرد، نگار حسن آمد وان رعد بران اوج هوا، طبل زن آمد كندر حجب غيب، هزاران ختن آمد پنداشت كه گم گشت خود او در وطن آمد آخر ز ره خار، گل اندر چمن آمد تا شاه بگويد، چو درين انجمن آمدبرخيز كه برخاست ز عشق تو قيامت برخيز كه برخاست ز عشق تو قيامت