گر دلت گيرد و گر گردى مولدل بنه، گردن مپيچان چپ و راستورنه اينك مي برندت كشكشاننيستى در خانه، فكرت تا كجاستجادوى كردند چشم خلق راجادوان را، جادوانى ديگرندخيره منگر، ديدها در اصل دار (نحن نزلنا) بخوان و شکر کن آفتابى نى که سوزد روى را نعره کم زن زانک نزديکست يار حق اگر پنهان بود ظاهر شود ليک تو اشتاب کم کن صبر کن ربنا افرغ علينا صبرنا بر اشارت ياد کن ترجيع را اى گذر کرده ز حال و از محال اى بديده روى وجه الله را خال را حسنى بود از رو بود چون بمالى چشم در هر زشتي چند صورتهاست پندارى که اوست خلق را مي راند و خوبى او
خلق را مي راند و خوبى او
زين سفر چاره نداري، اى فضولهين روان باش و رها كن مول مولهر طرف پيكست و هر جانب رسولفكرهاى خل را بردست غولتا كه بالا را ندانند از سفولمي كنند اندر دل ايشان دخولتا نباشى روز مردن بي اصول کافتابى کرد از بالا نزول آفتابى نى که افتد در افول که ز نزديکى گمان آيد حلول معجزاتست و گواهان عدول گرچه فرمودست که: « الانسان عجول » لا تزل اقدامنا فى ذاالوحول در ببند و ره مدتشنيع را رفته اندر خانه ى فيه رجال کين جهان بر روى او باشد چو خال ور نمي بينى چنين چشمى به مال صورتى بينى کمال اندر کمال تا رسى اندر جمال ذوالجلال مي کشاند گوش جان را که تعال