گفت چو من شوم روي، تو به يقين فنا شوى هست مرا بهر زمان، لطف و كرم جهان جهان از چه رسيد آب را آينه گي؟ ز صافيى كم بود اين يگانگي، ليك به راه بندگى هست طبيب حاذقى هر طرفى و سابقى بهر مال گفتم اين بهر نشاط هر حزين شرح كه بي زبان بود، بي ضرر و زيان بوداى تو به فكرت ردى خون حبيب ريخته اى تو به فكرت ردى خون حبيب ريخته
اين نبود كه با كسي، گنجم من به خرگهى ليك بكوش و صبر كن، صاف شوى و آنگهى از فرح صفا زند، آن گل سرخ قهقهى صاحب نان و جامگي، هر طرفي ست اسپهى نادره عيسيى كه او ديده دهد با كمهى ليك نيم مشبهى غره ى هر مشبهى هم تو بگو شهنشها، فايده ى موجهىنيك نگر كه او توي، اى تو ز خود گريخته نيك نگر كه او توي، اى تو ز خود گريخته