چند چون زاغ بود نول تو در هر سرگين؟ زين گذر كن، بده آن جام مى روحانى مست كن پير و جوان را، پس از آن مستى كن هله ترجيع كن اكنون كه چنانيم همه جام بر دست به ساقى نگرانيم همه اين معلم كه خرد بود بشد ما طفلان پا برهنه خرد از مجلس ما دوش گريخت ميرمجلس توى و ما همه در تير تويم زهره در مجلس مه مان به مى از كار ببرد چشم آن طرفه ى بغداد ز ما عقل ربود گفت ساقي همه را جمله به تاراج دهم همچو غواص پى گوهر بي نام و نشان وقت عشرت طرب انگيزتر از جام مييم نزد عشاق بهاريم پر از باغ و چمن مي جهد شعله ى ديگر ز زبانه ى دل منساقيا باده بياور كه برانيم همه ساقيا باده بياور كه برانيم همه
خبر جان چو طوطى شكرخا برگو صفت شعشعه ى جام معلا برگو مست بيرون رو ازين عيش و تماشا برگو كه مى از جام و سر از پاى ندانيم همه فارغ از غصه ى هر سود و زيانيم همه يكدگر را ز جنون تخته زنانيم همه چونك بيرون ز حد عقل و گمانيم همه بند آن غمزه و آن تير و كمانيم همه ورنه كژرو ز چه رو چون سرطانيم همه؟ تا ندانيم كه اندر همدانيم همه همچنان كن هله اى جان كه چنانيم همه غرق آن قلزم بي نام و نشانيم همه در صف رزم چو شمشير و سنانيم همه پيش هر منكر افسرده خزانيم همه تا ترا وهم نيايد كه زبانيم همهكه بجز عشق تو از خويش برانيم همه كه بجز عشق تو از خويش برانيم همه