باد امرود همى ريزد اگر نفشانى اين بود رزق كريمى كه وفادار بود قايمم مات نيم، تا بنگويند كه مرد شرح اين زرق كه پاكست ز ظلم و توزيع همچو گل خنده زنان از سر شاخ افتاديم آدمى از رحم صنع دوباره زايد تو هنوز اى كه جنينى بنبينى ما را نوحه و درد اقارب خلش آن رحم است او چه داند كه جهان چيست، كه در زندانيست ياد ما گر بكنى هم به خيالى نگرى ليك ما را چو بجويى سوى شاديها جو پيشه ى ورزش شادى ز حق آموخته ايم مردن و زنده شدن هر دو واق خوش ماست رحما بينهم آيد، همچون آييم هر خيالى كه تراشى ز يكى تا به هزار از پى هر طلب تو عوضى از شاهست شربت تلخ بنوشد خرد صحت جو عاشقان از صنم خويش دو صد جور كشند در چنين دوغ فتادى كه ندارد پاياناين شب قدر چنانست كه صبحش ندمد اين شب قدر چنانست كه صبحش ندمد
مي فتد در دهن هركى دهان را بگشود كه ز دست و دهن تو نتوانندربود كه چه كوتاه قيامست و درازست سجود گوش را پهن گشا تا شنوى در ترجيع هم بدان شاه كه جان بخشد، جان را داديم اين دوم بود كه مادر دنيا زاديم آنك زادست ببيند كه كجا افتاديم او چه داند كه نمرديم و درين ايجاديم همه دان داند ما را كه درين بغداديم نه خياليم، نه صورت نه زبون باديم كه مقيمان خوش آباد جهان شاديم اندر آن نادره افسون چو مسيح استاديم عجبي وار نترسيم، خوش و منقاديم چو اشداء على الكفر بود، پولاديم هم عدد باشد، و مي دانك برون ز اعداديم همچو عطسه كه پيش يرحمك الله است شربتى را تو چه گويى كه خوش است و دارو؟ چون بود آن صنمى كه حسن است و خوش خو؟ منگر واپس، وز هر دو جهان دست بشوگشت عنوان برات تو رجال صد قوا گشت عنوان برات تو رجال صد قوا