ز چه ترسيم كه خورشيد كمين لشكر اوست اين همه رفت، بماناد شعاع رويت يك زبانه ست از آن آتش خود در جانم هر دو از فرقت تو در تف و پيچاپيچ اند شير را گر نچشيدى بنگر تربيتش مل او نقش نگردد به نظر در ديده ليك از جستن او نيست نظر را صبرى هين چو خورشيد و مهى از مه و خورشيد تو به زو فراموش شدت بندگى و خدمت من خود يكى روز نگفتي، كه مرا يارى بود سخنانى كه بگفتيم چو شير و چو شكر من ز مستى تو گر زانك شكستم جامى رسن زلف تو گر زانك درين دام فتد بي نسيم كرمت جان نگشايد ديده من چو يوسف اگر افتادم اندر چاهى نه تو خورشيد بدى بنده چو استاره ى روز؟ بي تو اى آب حيات من و اى باد صبا تا ز انفاس خدا درندمد روح الله نه تو آنى كه اگر بر سر گورى گذرىنه تو ساقى روانها بده ى ششصد سال؟ نه تو ساقى روانها بده ى ششصد سال؟
كه ز نورست مر او را سپر و تيغ و سنان كه هر آنك رخ تو ديد ندارد سر جان كه از آن پنج زبانه ست مرا پيچ زبان باورم مي نكني، هين بشنو بانگ امان تير را گر بنديدى بشنو بانگ كمان هيچ ديده بنديدست مال سلطان از ملك تا بسمك از پى او در دوران مي ستان نور ز سبحان و بخلقان مي ده بي وفا نيستي، آخر مكن اى جان چمن زود بستى ز من و نام من اى دوست دهن وان حريفى كه نموديم پى خمر و لبن نه تو بحر عسلى در كرم و خلق حسن؟ صد دل و جان بزند دست به هر پيچ و شكن چشم يعقوب بود منتظر پيراهن كم از آنك فكنى در تك آن چاه رسن؟ نه تو چون شمع بدى بنده ترا همچون لگن؟ كى بخندد دهن گلشن و رخسار سمن؟ مريمان شكرستان نشوند آبستن در زمان در قدمت چاك زند مرده كفن؟تن تن چنگ تو مي آمد بي زحمت تن؟ تن تن چنگ تو مي آمد بي زحمت تن؟