دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ترجيعات

بيست و سوم





  • هرگز ندانستم كه مه آيد به صورت بر زمين
    كى ره برد انديشها، كان شير نر زان بيشها
    گفتم به دل بار دگر رفتى درين خون جگر
    از روى گويم يا ز خو، از طره گويم يا ز مو
    حاصل، گرفتار ويم، مست و خراب آن ميم
    اندر خور روى صنم، كو لوح تا نقشى كنم؟
    از درد هجرانش زمين، رو كرده اندر آسمان
    آيد جواب اين هردو را، از جانب پنهان سرا
    دولت قلاوزى شده، اندر ره درهم زده
    زين شعلهاى معتمد، سر دل هر نيك و بد
    كى تشنه ماند آن جگر كو دل نهد بر جوى ما؟
    اى باغ، كردى صبرها، در دى رسيدت ابرها
    شمع جهانست اين قمر، از آسمانست اين قمر
    پنهان كنيمش تا ازو جان فرد و تنها مي چشد
    مي گفت با حق مصطفي چون بي نيازى تو ز ما
    حق گفت اى جان جهان، گنجى بدم من بس نهان
    آيينه ى كردم عيان، پشتش زمين، رو آسمان
    گر شيره خواهد مى شدن، در خنب جوشد مدتى
    آبى كه جفت گل بود، كى آينه ى مقبل بود جانى كه پران شد ز تن، گويد بدو سلطان من
    جانى كه پران شد ز تن، گويد بدو سلطان من



  • آتش زند خوبى و در جمله ى خوبان چنين
    بيرون جهد، عشاق را غرفه كند در خون چنين؟
    گفتا خمش بارى بيا يكبار روى او ببين
    از چشم مستش دم زنم، يا عارض او ، يا جبين
    شب تا سحر يارب زنان، كالمستغا، اى مسلمين
    تا آتشى اندر فتد، در دودمان آب و طين
    وان آسمان گويد كه من صد چون توم اندر حنين
    كاى عاشقان و كم زنان، اينك سعادت در كمين
    در كف گرفته مشعله، از شعله ى عين اليقين
    چون موى اندر شيرشد، پيدا مال يوم دين
    كى بسته ماند مخزني، بر خازنى كمد امين؟
    الصبر مفتاح الفرج، اى صابران راستين
    چون جان بود سوداى او، پنهان كنيمش چون جنين
    ترجيع گيرد گوش او، از پردها بيرون كشد
    حكمت چه بود؟ آخر بگو در خلق چندين چيزها
    مي خواستم پيدا شود آن گنج احسان و عطا
    پشتش شود بهتر ز رو، گر بجهد از رو و ريا
    خواهد قفا كه رو شود، بس خوردنش بايد قفا
    چون او جدا گردد ز گل، آيينه گردد پرصفا عذرا شدى از يار بد، يار منى اكنون، بيا
    عذرا شدى از يار بد، يار منى اكنون، بيا


/ 3704