اما دغل بسيست، تو كشتى شناس باش دنيا چو كهرباست و همه كه ربايد او هركو سفر به بحر كند در سفينه اش در نان بسى برفتي، در آب هم برو زين سان طبق طبق، متعالى همى شوى اين ره چنين دراز به يكدم ميسرست آري، دراز و كوته در عالم تنستگر در جفا رود ره وگر در وفا رود گر در جفا رود ره وگر در وفا رود
زيرا كه كار دنيا سحرست و سيمياست گندم كه مغز دارد، فارغ ز كهرباست او ساكن و رونده و همراه انبياست از بعد سير آب يقين مفرشت سماست اما علاى مرتبه جز صورت علاست اين روضه دور نيست، چو رهبر ترا رضاست اما بر خدا، نه صباحست و نى مساستجان توست، جان تو از تو كجا رود؟ جان توست، جان تو از تو كجا رود؟