سه بوسه ز تو وظيفه دارم تا صلح كنيم بر دو، امروز خامش، كه كريم دلبرست او هين، خواب مرو كه دزد و لولى اين نفس تو شد گنه فزايى شب مرداري، حرام خوارى رو داد بخواه از اميرى نبود بلد از خليفه خالى رنجور بود جهان به تشويش بيمارى و علت جهان را هنگام جهاد اكبر آمد از جوع ببر گلوى شهوت تن باشد و جان، سخاى درويش بگداز به آتشش، كه آتش خاموش كه نار نور گرددصد خدمت و صد سلام از ما صد خدمت و صد سلام از ما
اى بر رخ من سحر گزيده زيرا كه ملولى و رميده اخلاق و خصال او حميده دزديد كلاهت از فضولى كرمى بد و گشت اژدهايى روز اخوت و دزد و ژاژخايى صاحب علمي، صواب رايى مخلوق كيست، بي خدايي؟ بي عدل و سياست و لوايى شمشير بود پسين دوايى خيز اى صوفي، بكن غزايى شوريده مشو به شوربايى اينست اصول هر سخايى مر خامان راست كيميايى ساقى شود آتش و سقايىبر عقل كم خموش گويا بر عقل كم خموش گويا